اشک
اشک کـار خـوب مـردان خـداست
گریـه گر از خوف خیزد پر بهاست
گریـه گـر ضعـف و زبـونـی آورد
گـریـه بـهر حـــق فــزونــی آورد
چشـم همـواره تــر از خـوف خـدا
روح و جان را میدهد نور و جـلا
قطره ای کـز چشم می آیـد بـرون
آن حکـایـت دارد از سـوز درون
دیـده ای کـز اشک می آیـد بجوش
مـی کــند قــهـر الـهی را خمــوش
گـر دعـا بـا گـریه تـوأم شـد دمـی
کــارهـــا ســازد بـــرای آدمــی
رقّـتِ دل اشــک را جــاری کنـد
سنگدل کـی نــدبـه و زاری کنـد؟
اشک چشم از سوز دل دارد نشـان
سـوز دل گر نیست دل را دل مـدان
چشم اگر ریزان نباشد چشم نیست
چشمه گرجوشان نباشدچشمه نیست
اشک اکسیر حیـات و زندگـی است
جـلوه گـاه اوج و قـرب بندگی است
قطـره ای محبـوب تـر پیـش خــدا
نیست از اشکـی کــه ریزد در خفا
سروده شده به تاریخ: ۱۳۷۱