پلان طبقۀ اخلاقیات (گرایش ها)
پلان این طبقه، شامل بخش اخلاق، یعنی: مسائل و دستورهایی که درباره چگونه بودنِ انسان، از نظر صفات روحی و خصلت های درونی و معنوی است.
از قبیل: صبر، محبت، رأفت، رحمت، عدالت، تقوا، شجاعت، سخاوت، عفت، حکمت، استقامت، وفا، صداقت، امانت و غیره.
این که در این تحقیق، لایۀ اخلاقیات در وسط دو لایۀ دیگر، یعنی: اعتقادات و احکام قرار گرفته، نکته ای کاملاً دقیق و مهندسی است. زیرا، بخش اخلاقیات، در عین این که یک لایۀ مستقل است، نقش رابط و واسط بین دو طبقۀ زیرین (اعتقادات) و رویین (احکام) ایفا می کند.
اخلاقیات، به عنوان مجموعه ای از خلق و خوی ها و چون زنجیره ای، دو بخش دیگر از تعالیم اسلام (عقاید و احکام) را به هم متّصل و مرتبط می سازد و در هر دو قسمت، ضروری و تأثیر گذار می باشد. یعنی: اخلاق، ضمن اینکه ریشه در عقاید و باورها دارد و بار خلوص آن ها را افزایش می دهد، به رفتار و کردار، رنگ و بوی صفا و معنویت می دهد و در تأثیر بخشی آن مؤثر واقع می شود.
اخلاقیات، از یک سو با جهان بینی و از سوی دیگر با ایده ئولوژی مرتبط می شود. پس، در اخلاق، فقط اصلاح و تقویت امور قلبی و قلبیات مطرح نیست، بلکه شامل اصلاح رفتار و کردار جوارحی و خارجی هم می شود.
بنابر این، مسائل اخلاقی از ایمان و عقاید جدا نیستند و هر یک، در باورهای آدمی ریشه دارند. در واقع، اخلاق همان ایمان عملی است، که وظایف قلب و اعضاء و جوارح و جوانح است.
این دسته از آموزه های دینی، ضمن این که، مانند عقاید و باورها، اموری قلبی و درونی هستند و با فطرت پاک آدمی سرشته شده اند، از طرفی دیگر، برخی از آن ها، شبیه احکام، بروز و ظهور خارجی دارند و رفتار بیرونی انسان را شکل می دهند. به عنوان مثال: فعلی چون «حیا» علاوه بر این که، فعلی اخلاقی است و به عنوان یک باور درونی مطرح است، در بیرون و ظاهر وجود آدمی به عنوان یک رفتار، نمود خارجی می یابد.
پس از ظهور اسلام، پیشوای این دین مقدس، اهمیت ویژهای برای اخلاق و مکرمتهای نفسانی قائل شد، تا جاییکه، هدف بعثت خویش را «تتمیم مکارم اخلاق» معرفی فرمود. طبق یک فرمایش مشهور، از رسول بزرگوار اسلام (ص) چنین گزارش شده است:
«رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله): بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق».[۱]
از این روی، آن رسول رحمت و مهربانی، خطاب به پیروان خویش، اینگونه فرموده اند:
«عَلَيْكُمْ بِمَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَنِي بِهَا».[۲]
«بر شما باد به مکارم اخلاق، زیرا خداوند من را برآن مبعوث نمود».
تعالیم دین اسلام هم بگونهای رقم خورده، که در تمام دستورات آن، مسائل اخلاقی بسیار پر رنگ است. اعمال عبادی و احکام دینی، تنها از آن جهت وضع نشده، که آهنگ زندگی عادی مردم را سامان دهد و انضباط بخشد، بلکه سعی دارد، تا هدایت قلبی بشر را به سوی قلّههای مکارم و سجایای اخلاق به عهده گیرد. قرآن و پیامبر (ص)، عمل به تکالیف شرعی را از آن جهت خواستارند، که تعهد به آن ها زمینۀ شکوفایی روحیات اخلاقی انسانها را فراهم میسازد. لذا، اگر دین اسلام را «دین اخلاق» بنامیم سخن به گزاف نگفتهایم.
با بررسی و کاوش در آیات قرآن کریم و کتب حدیثی، پی می بریم که حدود ۳۰ در صد، یعنی: یک سوم حجم آیات و روایات اسلامی، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، در بارۀ مسائل اخلاقی است. این مطلب، از اهمیت و جایگاه مهم اخلاق در اسلام حکایت دارد.
دانشمندان اسلامی، در کتاب های فراوانی آیات و روایات اخلاقی را جمع آوری کرده اند، که با کلید واژه های، الاخلاق، مکارم اخلاق، محاسبۀ نفس، معرفت نفس و غیره، قابل شناسایی می باشد.
دانشمد شهیر و محدث خبیر، مرحوم محمدبن یعقوب کلینی، در کتاب «الکافی» و به پیروی از او و محدثین قبل از او، غواص دریای علوم اهلبیت (ع) مرحوم مجلسی، در دائره المعارف وزین «بحار الانوار»، عمدۀ مباحث اخلاقی را در بخش «کتاب ایمان و کفر» خود جای داده اند.
مکتب اخلاقی قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام با همه مکتب های اخلاقی یونان، عرفا و صوفیه، اهل سنت، مکتب های اخلاقی جدید و غربی (چه غرب خداشناس و فلاسفه ي مسیحی، چه غرب خدا نشناس و فلاسفه ي پوزیتیویسم)، فرق دارد. اسلام، مکتب اخلاقی مستقل براي خود دارد، که مبتنی بر باورها و عقاید قلبی است و پشتوانه و ضمانت اجرائی آن، ایمان به معاد و محاسبه ی الاهی است.
نقش آفرینی اخلاق در ارتباطات
قرآن، به برقراری سه رابطه اصرار خاصی دارد. این سه رابطه، که روح تعلیمات انبیا بر آن گذاشته شده و متضمّن تأمین سعادت انسان ها می باشد، پیوند محکمی با اخلاق دارد و از این قرار است:
۱ـ رابطه با خود[۳].
این رابطه، جنبۀ فردی دارد و با خودسازی و پرداختن به خویشتن حاصل میگردد. صفات پسندیدۀ فردی، که بیشتر جنبۀ شخصی دارد، از قبیل: حسد، کبر، غیبت، خشم، حیا و … از این دسته است. از این گونه صفات، تحت عنوان «اخلاق فردی» یاد میشود.
۲ـ رابطه با خلق[۴].
که دانشمندان آن را در قالب «اخلاق اجتماعی» مطرح میسازند. شاخصۀ مهم و اصلیِ برقراری رابطۀ با خلق، قسط و عدل میباشد. اخلاق و آداب نیکوی اجتماعی، که جنبۀ بیرونی و جمعی آن ها مطرح است. مانند: بخشش، صلۀ رحم، احترام به بزرگان، پاکیزگی لباس، نگاه خوب، پرهیز از بیهوده گویی، خوش رویی، احسان به دیگران و … به نام «اخلاق اجتماعی» شناخته می شوند.
۳ـ رابطه با خالق[۵].
که ذیل عنوان «اخلاق الهی» بدان پرداخته میشود و بر مبنای آن، پیامبران، مردم را به سوی خدا دعوت کردهاند. فضائلی که در ارتباط با خداوند مورد نظر می باشند، مانند: امید به رحمت خدا، اخلاص، نیت پاک، خشوع قلبی، توبه و پشیمانی از گناه، خوف الهی و … این صفات، به عنوان «اخلاق الهی» نامیده می شوند
به طور کلی، با توجه به این که زندگی انسان، مجموعه ای از ارتباطات او با خود، جامعه و خداوند می باشد و در همۀ این ارتباطات، اخلاق راه گشا و کارساز است، به نقش و اهمیت مباحث اخلاقی در اسلام بیشتر پی می بریم.
اصول اخلاقی، در مکتب حیات بخش اسلام (اعم از: اخلاق فردی، اجتماعی، الهی)، بر بنیانهای منطقی، مطلق و جاودانه استوار است. این اصول که ثابت است و از آسمان نازل شده، به گونهای است که عمل به آن، نفع و صلاح همۀ جهانیان را تأمین میکند. این مردم هستند، که باید تابع اصول اخلاق باشند، نه اینکه رفتارها و سلائق مردمان اخلاق را تعریف کند.
قرآن، به عنوان بنیادی ترین منبع کمال، دارای روح و آهنگ اخلاقی بوده، رسالت اصلی آن تبیین و تحکیم اصول آن میباشد. با عنایت به این مطلب، در مییابیم که اخلاق، در تمامی عبادات ریشه دارد و در همۀ جهات نمود مییابد. آنجا که آدمی در خلوت خود با خالق خویش به راز و نیاز میپردازد، اخلاقِ مناجات، زبان او را به دعا می گشاید و آن جا که با خلق خدا معاشرت می کند، نیز، همین اخلاق در لباس نیکویی، او را به کار نیک دعوت مینماید.
خدای متعال، مقررات اخلاقی را در قالب دستورات شرعی و به صورت امر ونهی، که حاکی از رضا و سخط اوست، به وسیلۀ فرستادگانش به بشر ابلاغ نموده است. پروردگار هستی، با توجه به احاطۀ کامل به روحیاتِ خلق خود، نیازهای آنان را در نظر گرفته و این مقررات را در اختیارشان قرار داده و عمل بدانها سعادت و کمال بشر را تضمین مینماید.
از علی (علیه السّلام) نقل شده: وقتی دختر حاتم طایی، که اسیر شده بود، خود را معرفی کرد، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: آزادش کنید، زیرا پدرش اهل مکارم اخلاق بود و آنگاه که یکی از اصحاب به نام ابو برده پرسید، یا رسول الله! آیا خدا مکارم اخلاق را دوست دارد؟ فرمود:
«يَا أَبَا بُرْدَةَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ إِلَّا بِحُسْنِ الْخُلُقِ».[۶]
«ای ابا برده! احدی وارد بهشت نمیشود مگر به حسن خلق».
همچنین، امام سجاد (ع) از رسول خدا (ص) نقل فرموده که:
«مَا يُوضَعُ فِي مِيزَانِ امْرِئٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ».[۷]
«روز قیامت در ترازوی عمل انسان بهتر از حسن خلق قرار داده نشده است».
در بیان امامان معصوم علیهم السلام، خوش رفتاری و نیک خُلقی، معیار عقل و ایمان معرفی شده و در دو حدیث مجزّا میخوانیم:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَكْمَلُ النَّاسِ عَقْلًا أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً[۸].
کاملترین انسانها از نظر عقل خوش خلقترین آنهاست.
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ أَكْمَلَ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً.[۹]
کاملترین انسانها از نظر ایمان خوش خلقترین آنهاست.
در گزارشی از امام صادق (علیه السلام) خطاب به شاگرد بر جستۀ خویش هشام، چنین آمده است:
يَا هِشَامُ الْغَضَبُ مِفْتَاحُ الشَّرِّ وَ أَكْمَلُ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً وَ إِنْ خَالَطْتَ النَّاسَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تُخَالِطَ أَحَداً مِنْهُمْ إِلَّا مَنْ كَانَتْ يَدُكَ عَلَيْهِ الْعُلْيَا فَافْعَلْ يَا هِشَامُ عَلَيْكَ بِالرِّفْقِ فَإِنَّ الرِّفْقَ يُمْنٌ وَ الْخُرْقَ شُؤْمٌ إِنَّ الرِّفْقَ وَ الْبِرَّ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ يَعْمُرُ الدِّيَارَ وَ يَزِيدُ فِي الرِّزْقِ يَا هِشَامُ قَوْلُ اللَّهِ هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ[۱۰] جَرَتْ فِي الْمُؤْمِنِ وَ الْكَافِرِ وَ الْبَرِّ وَ الْفَاجِر.[۱۱]
ای هشام! بدان که خشم، کلید بدیها است و کاملترین افرادِ مؤمن، خوش خلقترین آنهاست. در معاشرت با مردم، تا میتوانی دست مهربانی بر سرشان داشته باش. بر تو باد به رفق و همدمی با مردم، که رفاقت و نرمی میمون و درشتی شوم است. همانا، رفق و نیکی و حسن خلق، سرزمینها را آباد و روزی را افزایش میدهد. ای هشام! قول خدا که فرمود: «آیا پاداش احسان، جز احسان است» (بدون استثنا)، در مورد مؤمن و کافر و نیکوکار و بدکار جاری است.
حضرت على (علیه السّلام) بر مکارم اخلاق تأكيد فرموده، در یک حدیث بسیار خرد پسند و درس آموز، رعايت آن را مايۀ نجات انسان میداند:
«لَوْ كُنَّا لَا نَرْجُو جَنَّةً وَ لَا نَخْشَى نَاراً وَ لَا ثَوَاباً وَ لَا عِقَاباً لَكَانَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَطْلُبَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ فَإِنَّهَا مِمَّا تَدُلُّ عَلَى سَبِيلِ النَّجَاح».[۱۲]
«بر فرض كه اميدى به بهشت و ثواب و بيمى از دوزخ و عقاب نداشتيم، باز شايسته آن بود كه ما در پى مكارم اخلاق باشيم، زيرا خوشبختى و سعادت را از اين طريق مىتوان به دست آورد».
واژه شناسی اخلاق
واژۀ «خَلق» و «خُلق» در لغت عرب از يك ریشه اند، امّا از نظر معنا با يكديگر تفاوت دارند. ماده خلق، اگر با خاء مفتوح استعمال شود، به معنى صورت ظاهرى است و اگر با خاء مضموم استعمال شود، به معنى صورت باطنى است. مثلا وقتى مىگوئيم: فلانى خَلق و خُلق نيكو دارد يعنى: دارای ظاهر و باطن آراسته و زيبا است. صورت باطنىِ (خُلق) انسان، مانند صورت ظاهريش (خَلق)، داراى هيئت و تركيبى زشت يا زيبا است.
بنابر اين، خُلق انسان، همان هيئت و قيافه ثابت نفسانى انسان است، كه باعث صدور افعال انسان مىشود، اگر افعالى كه از اين هيئت و قيافۀ ثابت نفسانى صادر مىشود، شرعا و عقلا پسنديده باشند، اين هيئت را خُلق نيكو مىگويند و اگر زشت و ناپسند باشند، خُلق بد ناميده مىشود[۱].
«خُلق (بر وزن قُفل و عُنُق) بمعنى: عادت و طبع و مروّت و دين است راغب ميگويد: خلق (بر وزن فَلس و قُفل) در اصل يكىاند. اوّلى، مخصوص هيئت و اشكال و صور ظاهرى است و دوّمى، مخصوص به قوا و صفات است، كه با بصيرت قابل درك مي باشد».[۲]
چنین به نظر میرسد که گوهر معنایی واژۀ خَلق و خُلق، همان خلقت، آفریدن و بوجود آوردن است. زیرا خداوند را که جهان را آفریده و از نیستی لباس هستی پوشانده، خالق گویند؛ انسان را هم که با قدرت اعطایی خداوند میتواند در درون وجود و نفس خویش دست به آفرینش زند و با اختیار اعطایی، خُلق و خوی خویش را شکل دهد و بیافریند، دارای خُلق و اخلاق میدانند.
توضیح اینکه: آدمی در ابتدا که آفریده شده، لوح نفس و قلبش کاملاً خالی است و هیچ نقشی برآن نیست[۳]. این لوح ساده و پاک آمادگی پذیرش هر نقشی را دارد، تا خود، چه نقشهایی را بر آن صورتگری کند.
من که لوح ساده ام هر نقش را آماده ام تا که نقاشان صورت بر چه تصویرم کنند
انسان میتواند از روی اختیار، با ایجاد و آفریدن نیت ها، افکار، صفات و عقاید خوب یا بد، که از قبل در او نبوده، آن ها را خلق کند و سیرت خویش را صورت دهد.
آری، خدا خالق اصل وجود و هستی است و آدمی را هم میتوان خالق گفت؛ چون، بوجود آورندۀ خُلق و خوی و صفات پسندیده در نفس خویش میباشد. در حقیقت، اخلاقیات ما، همان مخلوقات ما هستند، که به صورت خصلتها و خُلقیات در روح و جان خویش میآفرینیم و گاهی بعضی از این خصلت ها را به صورت رفتارهای خارجی ظاهر میکنیم[۴].
با توجه به آنچه گفته شد، واژۀ اخلاق، جمع خُلق، به غرايز و ملكات و صفات روحى و باطنى كه در انسان است گفته مىشود و به اعمال و رفتارى كه از اين خلقيات ناشى گردد نيز، اخلاق و يا رفتار اخلاقى مىگويند.
خَلق نیک و خُلق نیک
بدیهی است که انسان از جنبۀ آفرینش و خلقت، دارای دو بعد است، ۱. بعد جسمی ۲. بعد روحی. بعد جسمی ما همین صورت بدنی و ظاهری ماست. چگونگی خلقت جسمی ما به دست خودمان نیست. انسان در نحوۀ آفرینش جسمانی خود هیچگونه اختیاری ندارد. خدای بزرگ هریک از آدمیان را هر گونه که خواسته، صورت گری کرده است.
هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاء.[۵]
«او خدايى است كه شما را در رحمها آن طورى كه میخواهد تصوير ميكند».
هر کسی را بر اساس حکمتی، آن گونه که اراده فرموده آفریده؛ سیاه و سفید، بزرگ و کوچک، زیبا و زشت، زن و مرد، و سایر خصوصیات متفاوتی که در ظاهر انسان ها وجود دارد و او در هیچ یک از آن ها نقشی ندارد. این جنبۀ وجودی انسان که از اختیار او خارج و به ارادۀ خداوند است، مورد امر و نهی الهی قرار نگرفته و کسی نسبت به آن مسئولیتی ندارد.
ثواب و عقاب، وقتی معنا دارد که اختیار باشد. در اینجا چون کار به دست انسان نیست، خداوند او را در بارۀ چگونگیِ صورت ظاهریش بازخواست نمیکند. مثلاً، به کسی که سیاه است، نمیگویند چرا سیاه شدی؟ یا کسی که چشمش مشکی یا رنگ دیگری است، مورد سؤال قرار نمیگیرد. در قیامت هم خدای متعال بر مبنای صورت و هیئت جسمانی افراد با آن ها معامله نمیکند و کاری به شکل ظاهری و خَلقیِ بدنی شان ندارد.
اما بعد روحی انسان، که جنبۀ درونی اوست و خُلقیات و صفات باطنی او را شکل میدهد، در اختیار انسان بوده، خود، هر گونه که بخواهد، میتواند خُلق و خویِ لوح وجود خویش را صورت گری نماید. خدای متعال از سر لطف، این قدرت را به انسان تملیک کرده، راه عزّت و ذلّت را هم به او نمایانده، تا او با اختیار خود سرنوشت حیات انسانیاش را ترسیم کند[۶].
آدمی میتواند با آراسته شدن به خصال زیبا «از ملَک پران شود»، یا با گرایش به تمایلات نفسانی و وسوسههای شیطانی، به قعر ذلّت افتد و از حیوان پست تر گردد. زیرا، انسان از حیث جسمانی، شبیه حیوان است و از این جنبه، او با حیوان مشترک است؛ ولی از جنبۀ روحی و صفات نفسانی، آدمی شبیه فرشتگان بوده، صبغۀ ملکوتی دارد.
چون در اعمال و رفتاری که به جنبۀ روحی و ویژگیهای شخصیتی آدمی مرتبط است، او کاملاً اختیار دارد، بدین سبب، خداوند در این امور، افراد را امر و نهی کرده، از آنان در قیامت بازخواست میکند. به این جهت در کتاب و سنت، ضمن اینکه برحسن خلق و رفتار حسنه اصرار فراوان شده، آن را در نجات و سعادت اُخروی بسیار تأثیرگذار قلمداد کرده است.
علیهذا، آدمی باید به دنبال خُلق نیک باشد، نه خَلق نیک. زیرا خلقتِ نیک، با اخلاق نیک، نیکوست. خُلق نیک، خَلق را نیکو میکند. در همین دنیا کسانی را مشاهده میکنیم که صورت ظاهر زیبایی ندارند، اما چون دارای سیرت زیبایند، محبوب دلهایند و چون واجد کمالاتند، مورد توجه نظرهایند.
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست سیـرت زیبـا ببایـد داشتـن
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): «إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ ذَمِيمَ الْمَنْظَرِ حَقِيرَ الْخَطَرِ وَ إِنَّ الْجَاهِلَ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ جَمِيلَ الْمَنْظَرِ عَظِيمَ الْخَطَرِ أَفْضَلُ النَّاسِ أَعْقَلُ النَّاسِ».[۷]
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «عاقل کسی است که خدا را اطاعت کند، گرچه چهرهاش زشت و خاطرش حقیر باشد و جاهل آن است که نافرمانیِ خدا کند، گر چه چهرهاش زیبا و خاطرش عزیز باشد. برترین مردم، عاقلترینِ آنهاست».
«أن النبي (صلى الله عليه و آله) قال: كَم مِن عاقِلٍ عَقَل عَنِ الله (عز و جل) أمرُه، و هُو حَقير عِند النّاسِ ذَميمَ المَنظَرِ ، يَنجُو غَداً، وَ كَم مِن ظَريفِ اللِّسانِ، جَميل المَنظَرِ عِندَ النّاسِ، يَهلِكُ غَداً فِي القِيامةِ».[۸]
«پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ای چه بسا کسی که عقلش را در کار خدا به کار گیرد و در نزد مردم بیمقدار و زشت چهره باشد، ولی فردای قیامت نجات یابد. و چه بسا خوش زبانی که چهرهاش نزد مردم زیبا، اما فردای قیامت هلاک شود».
خَلق و ظاهر انسان، اگر زشت باشد، در سعادت واقعیِ او نقشی ندارد، زیرا به شرطِ پاکی درون، خداوند در قیامت، خوش خُلقها را زیبا میکند. در سرای جاوید هر که بهشتی است، زیبا میشود؛ لذا زشتی ظاهری در دنیا به هر درجهای، اگر بهشت را به دنبال داشته باشد، زیبایی است؛ و زیبایی در دنیا چنانچه موجب دخول در دوزخ شود، زشتی است.
وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ مُّسْفِرَةٌ، ضَاحِكَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ، وَ وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ عَلَيهْا غَبرَةٌ، تَرْهَقُهَا قَترَةٌ، أُوْلَئكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.[۹]
«در آن روز چهره هايى بسيار درخشانند. خندان و خوشحالند. و چهره هايى در آن روز تيره و تارند. افسرده و روسياهند. آنان گروه كافران و گناهكاران و ناباوران هستند».
————————————————————— برگرفته از کتاب مهندسی اسلام، تألیف مهندس حنیف نیا
[۱]. شبّر، سید عبد الله، ، الأخلاق، مترجم محمدرضا جباران، تهران،انتشارات هجرت، چاپ چهارم، تاریخ ۱۳۷۸، ص۳۱.
[۲] . قاموس قرآن ذیل خلق. ابن فارس در معجم مقاییس اللغه، خُلق را به معنی سجیّه گرفته. مجمع البحرين گفته: الخُلُق بضمَّتَين: السجية و الجمع أخلاق. ابن منظور هم در لسان العرب مىگويد: الخُلْق و الخُلُق: السَّجِيّة.
[۳] . ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئا﴾ نحل/ ۷۸.
[۴] . قرآن در آیۀ ۸۴ سورۀ الإسراء به این نکته اشاره دارد که، رفتار و عمل خارجی ما از اخلاق و نیتهای داخلی ما سر چشمه میگیرد. آنجا که میفرماید: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ﴾، أي على طريقته التي تشاكل أخلاقه. (التبيان في تفسير القرآن، ذیل آیه).
[۶]. وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها؛ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها؛ وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (شمس/ ۷ – ۱۰).
[۷] . مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۱۶۰.
[۸] . طوسی، محمد بن حسن، التهذیب، چاپ اول، قم، انتشارات دارالثقافة، سال۱۴۱۴ه، ص۳۹۳.
[۹] . عبس/ ۳۸ الی ۴۲.
[۱]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۳۷۲.
[۲] . مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۶۶، ص ۳۷۵.
[۳]. ذاریات / ۲۱.
[۴]. حدید / ۲۵.
[۵]. احزاب/۴۵ و ۴۶.
.[۶] محدث نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسایل، قم، مؤسسه آل البيت لإحياء التراث، چاپ اول سال ۱۴۰۸ه، ج۱۱، ص ۱۹۳.
[۷] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج۲، ص۹۹.
[۸] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج۱، ۲۳.
[۹] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج۲ ، ص ۹۹.
[۱۰] . سورة الرحمن آية ۶۰.
[۱۱] . تحف العقول، ص ۳۹۶.
[۱۲]. محدث نوری، مستدرك الوسائل، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البيت لإحياء التراث، سال ۱۴۰۸ هجرى، ج۱۱، ص۱۹۳.