منشأ دین
نیاز بشر به دین امری بدیهی و غیر قابل انکار است. ضرورت دین از این روی انکار ناکردنی است، که انسان ها اجتماعی آفریده شده اند و
به قول دانشمندان و جامعه شناسان، انسان «مدنی الطّبع» آفریده شده است. حال که مردمان، برای رفع نیازهای خود باید در جامعه و اجتماع زندگی کنند، نمی توانند بدون قانون و مقررات، زندگی اجتماعی خویش را اداره نمایند و امور متداول خودشان را سامان بخشند.
در نتیجه، چون جوامع بشری نیازمند قانون می باشند و بی قانونی، یعنی: هرج و مرج. دین، این نیاز طبیعی و ضروری انسان ها را به نیکوترین صورت تأمین و تضمین می نماید. زیرا همان گونه که گفته آمد، دین مجموعۀ دستورالعمل ها و مقررات زندگی است که از سوی خالق بشر تعیین می شود.
جوامع انسانی به مانند قطاری می مانند، که باید روی ریل مقررات دین حرکت کنند. نباید فراموش کرد که، قطاری که از ریل خارج شده، ممکن است آزاد باشد، ولی راه به جائی نخواهد برد و به مقصد نخواهد رسید.
اگر گفته شود، که برگزیدگان و عقلای بشر می توانند با تحقیق و بررسی، این نیاز انسان را بر آورده سازند و انسان را از دین بی نیاز نمایند! در پاسخ می گوییم: بنا بر دلائل واضح و منطقی فراوانی این سخن پذیرفتنی نیست.
نخست اینکه، خالق هستی که انسان را آفریده، به نیازهای او آگاه تر است. لذا خداوند مهربان، با علم نامتناهی خود، بهتر از هر کس دیگری به روحیات و خصوصیات بندگانش احاطه دارد. پس قانونی که او وضع کند، قطعاً جامع تر و کامل تر خواهد بود. کما این که سازندۀ هر وسیله و دستگاهی، بیشتر از هر کسی به ویژگی های آن دستگاه واقف است و خیلی بهتر از دیگران، می تواند برای استفاده از آن، مقررات و دستور صادر نماید. برای همین کاتالوگ بهره برداری و نحوۀ استفاده از محصولات تولیدی هر کارخانه ای، باید به وسیلۀ نیروهای متخصص همان کارخانه تدوین و تنظیم شود و نه به وسیلۀ افرادی خارج از آن کارخانه.
دوم این که،همۀ انسان ها، حتی نوابغ آن ها، در معرض نادانی و تمایلات شخصی و منافع مادی قرار دارند. دو محدودیت در تمامی انسان ها وجود دارد، که ناتوان بودن بشر را در تدوین قانون ثابت می کند:
۱ـ محدودیت دانش بشر. که با وجود این همه ترقی در زمینه های علمی، اما هنوز هم در ابتدای راه است و معلومات او نسبت به مجهولاتش، بسیار ناچیز و اندک است. لذا قوانینی که وضع کند، دارای نقص و ضعف های زیادی خواهد بود و نخواهد توانست از جامعیت لازم برخوردار باشد.
۲ـ فراوانی تمایلات و منافع شخصی و منفعت طلبی. که یکی از بزرگ ترین موانع وضع قوانین عادلانه برای همۀ انسان ها است.
سوم این که، در عمل و در طول تاریخ، ثابت و آشکار گشته که، با این قوانینی که به دست خود انسان تدوین شده، نه تنها مشکلات جوامع بر طرف نشده، بلکه، بر رنج و درد او هم افزوده است.
تاریخ گذشته و حالِ جوامع انسانی گواه است، که همیشه ظلم و بی عدالتی، ناامنی و بی مبالاتی، بر دنیا حاکم بوده و قوانین موجود، در نهایت، توانسته نیاز و منافع جمع اندک و خاصی از مردم را بر طرف نماید. در این زمان هم که دانش پیشرفت کرده و متفکران بزرگی در عرصۀ قانون گذاری و حقوق ظهور نموده اند و تلاش کرده و می کنند، تا قوانینی را مصوّب نمایند که امور مردم را اداره کند، اما همچنان، مشکل به جای خود باقی است.
از این روی، خدای عالم هستی، با توجه به احاطۀ خویش به نیازهای مخلوقاتش و از سر لطف و رحمتش، کار را بر آدمیان آسان ساخته و قوانین و دستورات زندگی او را در قالب بسته ای به نام «دین» در اختیار او قرار داده، تا با خیال راحت و به دور از هر گونه دغدغه، امور خویش را در این دنیا اداره نماید.
بدین جهت، می گوییم: دین نمی تواند زمینی باشد، بلکه باید آسمانی و از سوی خالق آدمیان وضع شود و در نتیجه:
قوانین ناشی ز مغز بشر در اصلاح گیتی ندارد اثر
حال که معلوم گشت که دین باید منشأ ماورائی و خدایی داشته باشد و از عهدۀ بشر خارج است، می گوییم: خدای متعال به گونه ای کاملاً شگفت و بدیع، این نیاز بدیهی و ضروری بشر را در نظر گرفته و دین گرایی و دین خواهی را در نهاد او قرار داده و دین را یکی از نیازهای فطری او ساخته است.
برخی از اندشمندان، برای پیدایش دین، علل و ریشه هایی خارج از وجود انسان قائل هستند. آنان علت واحدی را برای دین داری بشر مطرح نکرده اند، بلکه، نظرات در این زمینه بسیار پراکنده و متشتّت است.
ترس[۱]، جهل[۲]، غریزۀ جنسی یا عقده اودیپ[۳]، توتمیسم[۴]، استثمار طبقاتی[۵] و … نمونه علت هایی است، که برای منشأ دین ذکر شده است.
طرفداران این نظرات، در این رابطه، بحث های دامنه دار و بی حاصلی را طرح کرده اند و گاهی، منشأ دین را به عوامل پست و سخیفی نسبت می دهند و بر آن عقیده پافشاری نشان می دهند، که هیچ عاقلی آن را نمی پذیرد.
با وجود اختلاف نظری که بین متفکران این دیدگاه ها وجود دارد، اما همگی آن ها ریشۀ دین را در عوامل مادی و بیرون از ذات انسان جستجو می کنند. حال آن که، ریشه و سرچشمۀ دین را باید در درونِ فطرت آدمیان جستجو کرد، نه در عوامل خارجی و مادی دیگر. چنان که دکتر الکسیس کارل، دانشمند شهیر و نویسندۀ معروف کتاب «انسان موجود ناشناخته» می گوید:
«احساس عرفانی جنبشی است که از اعماق فطرت ما سرچشمه گرفته است و یک غریزۀ اصلی است. انسان همان طور که به آب و اکسیژن نیازمند است، به خدا نیز محتاج است».[۶]
براین اساس، خداوند سرشت و ذات بشر را به گونه ای در آمیخته، که دین داری و دین خواهی در نهاد او قرار دارد و انسان، با این نیاز شدید و پایدار عجین گشته، آنگاه به دنیا آورده شده است. لذا، دین گرایی از قبل با اوست و با آب و گل وجودش تخمیر می باشد. تا جایی که، همان احساس نیاز به مقدسات دینی، او را در این عالم خاکی، به سوی خود می کشد و هر کجا که می رود با خود می برد. این نیاز طوری است که اگر به خوبی هدایت نشود، بشر دچار گمراهی و پرستش بت ها می گردد.
بنابراین، علت بت پرستی و گرایش انسان ها به ادیان باطل و واهی هم، همین روح قدسی و دین مداری روح بشر می باشد. آری، این احساس نیاز به قدری شدید و نیرومند است، که باید درست تأمین شود، که اگر تأمین نشود، از گمراهی و اعتقاد به مذاهب غلط سر در می آورد.
دقیقاً مثل طفلی که، به محض ورود به عالم دنیا، نیاز به شیر مادر او را وادار به جستجوی غذا می کند، که سینۀ مادر از قبل برایش آماده گشته و اگر مادر به او غذا و شیر پاک و مناسب ندهد، برای رفع گرسنگی، غذای آلوده ای را هم که در اختیارش قرار دهند، آن را خواهد خورد. همیم طور، نیاز به دین فطری است، این نیاز فطری، مانند سایر نیازهای فطری باید هدایت و کنترل شود، اگر نه، به انحراف کشیده می شود.
نیاز بشر به دین و مقدسات صحیح، شدیدتر از نیاز او به آب و غذای مادی است. انسان، اگر به وسیلۀ انبیا و راهنمایان الهی، به سوی دین راستین و متناسب با فطرتش هدایت نشود، برای برآورده شدن آن به بت پرستی و شرک پناه می برد.
موضوع ذاتی بودن منشأ دین، از پشتوانۀ عمیق علمی برخورداراست. کما این که، در آثار علمی روانشناسان معروف، از جمله: کارل گوستاو یونگ آمده و او فصل دوم یکی از آثار خود به نام «روان شناسی و دین» را تحت عنوان: «بحث در بارۀ حقایق محسوسی که حاکی از وجود یک فعالیت اصیل مذهبی در ضمیر ناخود آگاه هستند»، به این بحث اختصاص داده است.
همین دانشمند، در بارۀ اعتقاد دینی و حس مذهبی و جنبۀ فطری بودن آن چنین می گوید:
«این را نمی توان انکار کرد که دین، یکی از قدیمی ترین و عمومی ترین تظاهرات روح انسانی است. و بنابراین، واضح است که هر گونه روان شناسی، که سر و کارش با ساختمان روانی شخصیت انسان باشد، لااقل نمی تواند این حقیقت را نادیده بگیرد، که دین تنها یک پدیدۀ اجتماعی و تاریخی نیست. بلکه، برای بسیاری افراد بشر حکم یک مسئلۀ مهم شخصی را دارد».[۷]
روانشناس دیگری به نام فریدافوردهام صریحاً اعلام می کند:
«انسان دارای یک کنش مذهبی است و این کنش، با همان نیرومندی در وی مؤثّر است که غرایز جنسیت و پرخاش گری. علی رغم گرایش و طرز تلقی جدید که مبتنی بر طرد افکار دینی است، مردان و زنان کنونی، همان اندازه فطرتاً مذهبی هستند که در گذشته بودند».[۸]
توجه شما را به اظهارات تا نه گی دو که نه تن روانشناس برجسته و معروف جلب می کنم که می گوید:
«حس دینی یکی از عناصر اولیۀ ثابت و طبیعی روح انسانی است. اصلی ترین و ماهوی ترین قسمت آن، که به هیچ یک از رویدادهای دیگر قابل تبدیل نیست.».[۹]
لوکنت دونویی، از دانشمندان و نویسندگان مشهور جهان در کتاب ارزندۀ «سرنوشت بشر» می نویسد:
«روح مذهب در ماست. این فکر قبل از مذهب بوجود آمده و وظیفۀ مذاهب و پیامبران انتشار و هدایت و توسعۀ آن بوده است. این آرزوی عرفانی خاصیت اساسی انسان است. این آرزو، در اعماق قلب ما وجود دارد و منتظر پیدا شدن انسان لایقی است، که مانند عامل شیمیایی آن را به عرفان واقعی مبدّل می سازد»[۱۰].
آنچه گفته شد، در واقع، بیان همان واقعیت قطعی و مسلمی است، که در آموزه های اسلامی، در خصوص منشأ دین ابراز شده، و در قرآن و روایات معصومین، فراوان به چشم می خورد، که آیۀ فوق العاده شگفت و پر معنای «فطرت» گواه آن می باشد:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.[۱۱]
پس روى خود را به سوى اين دين حق كن، همان فطرتی كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تغييرپذير نيست. اين است دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمىدانند.
از رسول گرامی اسلام (ص) نقل شده، که در همین رابطه فرمودند:
كُلُ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ يَعْنِي: عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ فَذَلِكَ قَوْلُهُ: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ.[۱۲]
هر مولودی بر فطرت خداشناسی متولد می شود. یعنی: بر معرفت به این که خدای عزوجل خالق او می باشد. این است معنای قول خدا که: اگر از آن ها بپرسی، چه کسی آسمان ها و زمین را آفرید؟! قطعاً می گویند: خدا.
خلاصه اینکه: دین گوهری است که باید منشأ آن را ودیعه ای دانست که خدا در فطرت انسان ها به ودیعت نهاده است. اگر ما در طول تاریخ بشر، شاهد گرایش فرا زمانی و فرا مکانی انسان ها به سوی خدا و دین هستیم و دورترین آثار باستانی که از تمدن های کهن اولیه به چشم می خورد، آلات و ابزار و بناهایی است، که در آن مسائلی همانند، تقدس، پرستش، معبد و … مطرح است، درست به همین معنی است، که این موضوع در رابطه با خواست فطری انسان ها بوده است. البته برخی اوقات در مصادیق آن به اشتباه افتاده اند و از آن فطرت پاک به دور شده اند. اما به محض آن که به خود آمده اند، به همان معروف فطری باز گشته اند.
بر گرفته از کتاب درخال تألیف: مهندسی اسلام
[۱] . عقیدۀ برخی از متفکرین ماتریالیسم، چون برتراندراسل، ماکسیم گورکی و دیگران، که می گفتند: ترس از طبیعت و پدیده های طبیعی موجب شده که تصور وهم آلودی برای انسان پیش آید که اعتقاد به خدا و دین منشأ این توهّم است.
[۲] . بدین معنی که: چون انسان نسبت به مسائل اطراف و پدیده های جانبی خویش آگاهی لازم نداشت، این جهل، او را به سوی خدا و مذهب سوق داد.
[۳] . فروید روان شناس معروف اتریشی که میل جنسی و نیروی شهوانی (عقده اودبپ) را ریشۀ اعتقاد به خدا و دین معرفی می کند.
[۴] . تز جامعه شناسی دورکهیم برای منشأ دین مبتنی بر توتمیسم است. توتمیسم بر آن است که قبایل بدوی، حیوانی را تصور می کردند و افراد قبیله جد اعلای خود را در صورت آن حیوان جاودان می پنداشتند و به عنوان روح جمعی خویش، آن را می پرستیدند. اگر در هند گاو مقدس می دانند و آن را می پرستند، چون گاو قبلاً توتم قوم آریایی بوده است.
[۵] . مارکسیست ها معتقدند: مذهب ساختۀ طبقۀ حاکم و سرمایه دار، برای تخدیر کردن طبقۀ ضعیف و بهره کشی و استثمار آن هاست.
[۶] . دکتر آلکسیس کارل، کتاب نیایش.
[۷] . کارل گوستاویونگ، روانشناسی و دین، ترجمه فؤاد روحانی، ص ۱ و ۲.
[۸] . مقدمه ای بر روانشناسی یونگ، ص ۱۳۶.
[۹] . حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی، ترجمه مهندس علی قلی بیانی، چاپ دوم، سروش تبریز، سال ۱۳۴۲، ص ۱۸.
[۱۰] . سرنوشت بشر، لوکنت دونویی، ص ۲۰۷.
[۱۱] . روم / ۳۰.
[۱۲] . توحید صدوق، ص ۳۳۱.