تفاوت راه انبیا و عرفا در اخلاق و معرفت خدا
با وجود اینکه در اصل نظریۀ اخلاق و تهذیب نفس، بین راه انبیا و عرفا[۱] ظاهراً وحدت نظر وجود دارد، اما در چگونگی
آراسته شدن به اخلاق و راه کسب کمالات و تهذیب نفس، همچنین، در نتیجهای که از این راه حاصل میشود، یعنی: معرفت خدا، بین آنان تفاوتهای جدّی و آشکاری وجود دارد. بسیاری از عالمان اخلاق و تصوف بدون اینکه خود را مقیّد به دستورات انبیا سازند، روشهای ساخته و پرداختۀ خودشان را ارائه میدهند.
در حالی که برنامۀ تخلیۀ نفس از رذائل و تحلیۀ آن به فضائل، بایستی طبق دستور دین الهی باشد. ما در این تحقیق، قصد بررسی تمام عیار عقاید عرفا را نداریم؛ که آن بحث مفصلی است و نوشته های زیادی در این زمینه موجود است، بلکه چون در این مشرب، تهذیب نفس و توحید (که یکی به عنوان طریقت و دیگری با عنوان حقیقت مطرح است)، با موضوع بحث ما مرتبط میباشد، به طور کوتاه به آن میپردازیم. در کتاب و سنت تأکید شده که پیامبر برای تکمیل مکارم اخلاق مبعوث شده و خود نیز مطابق آنچه قرآن فرموده، دارای اخلاق کریمۀ عظیمی میباشد. وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ[۲].
بنابراین، کسی که برای تکمیل مکارم اخلاقی مبعوث شده و فرموده: بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق[۳]، خود نیز الگوی عظیم اخلاقی است و ما باید برای کسب اخلاق کریمه و تزکیۀ نفس، حتماً به راه و روشی که او و جانشینان معصومش ارائه فرمودهاند رجوع کنیم.
مهر تو اگر در دل ما لانه بگیرد کی دانش خود از در بیگانه بگیرد
گر تشنه چشد از خُم تو آب گوارا او کی قَدح از خمرۀ آلوده بگیرد[۴]
راه انبیا و دین، شفاف و روشن است. گفتیم، همۀ تعالیم و دستورالعملهای اخلاقی در کتاب و سنت آمده و هرکس خواهان کمال و تعالی واقعی است، میتواند با عمل به آنها، به قلّههای وارستگی و معرفت نائل شود. اما روشهایی که در مشرب عرفا و متصوفه، برای دریافت حقایق مطرح است، هم در اصل روش و طریقهای که پیشنهاد میکنند (عرفان عملی) و هم در خود مقصد و هدفی که برای آن تلاش میکنند (عرفان نظری)، اشکال وارد است و نتیجه بخش نیست. البته، خود عرفا ادعا میکنند که راه آنها همان راه انبیا و شرع است[۵]، ولی در عمل این ادعایشان درست نیست.[۶]
آنها یافتههای شخصی خود را یقینی میدانند، به ظواهر شریعت مقدسه مقیّد نیستند، راه تأویل را گشوده اندیشههای خود را به شرع تحمیل میکنند. به عبارتی دیگر، هیچ ضابطهای برای تفسیر قائل نیستند و لذا هر مطلبی را بخواهند، میتوانند از آیات استخراج کنند و در نتیجه، در کار خود مشکلی نمیبینند و با استفاده از القائات شیطانی و توجیهات ناروا و استفاده از متشابهات، همۀ مسائل را به خیال خود حل کرده، میگویند: شهود ما عین واقع و مطابق آیات و روایات است![۷] برای پی بردن به متفاوت بودن این دو جریان الهی و بشری، با بررسی هر دو زمینه، یعنی: طریقه و غایتی که عرفا دنبال میکنند و تعارض آن با مکتب انبیا، به طور گذرا بحث را دنبال میکنیم.
۱- طریقه سیر سالکان سبیل عرفان
اهل عرفان، برای آراستگی به اخلاق و سیر و سلوک نفسانی آداب و روش مخصوص به خود دارند. حتی بین خود آنها در این مورد، اتحاد نظر نیست و هریک از رهبرانشان، برای دریافت حقیقت، دستورات خاصی را به مریدان آموزش میدهند.[۸] از نوع اذکار، تکالیف و ریاضتهای خاصی که به سالکان پیشنهاد میکنند، تا مقاماتی که برای اقطاب و مرشدان قائلند و … درهمۀ اینها با چالشهایجدی مواجه هستند. برای تنوع نمونههایی ذکر میشود.
شیخ عطار در کتاب تذکرة الاولیا نقل میکند که،
حسین بن منصور حلاج دلقی داشت که ۲۰ سال از بدنش بیرون نیاورده بود. روزی به زور از بدنش بیرون آوردند، دیدند که شپش زده، یکی از آنها را وزن کردند، نیم دانگ وزن داشت! باز در همان صفحه نقل میکند که: حسین بن منصور حلاج یک سال در مقابل کعبه در آفتاب ایستاد، تا روغن از اعضای او بر سنگ میریخت!![۹]
ابوحامد غزالی میگوید:
یکی از شیوخ در آغاز کار، چون از شب خیزی کسل میشد، بر خود الزام کرد که شب را تا به صبح بر روی سر بایستد، تا اینکه نفسِ او، از روی رغبت و میل به شب خیزی مبادرت کند! (به قول امروزیها بالانس بزند). دیگری، برای اینکه دوستی مال را از دل بیرون کند، تمام اموالش را فروخته و در دریا ریخت، زیرا میترسید اگر به مردم ببخشد، به ریا دچار شود![۱۰]
مرشد، سالک را مجبور به حصر فکر مینماید، تا او قدرتمند شود و از طریق اذکار و القای افکار خود، او را در جهت مورد نظر هدایت میکند. در طی اذکار[۱۱]، از سالک خواسته میشود که دائم صورتِ مُلکی مرشد را به خاطر داشته باشد و تلقین میکنند که اگر نوری و ناری دیدی، به صورت ملکوتی مرشد رسیده ای. در هر حال، در اثر فضا سازی و تمرکز، به تدریج مخیّلۀ فردِ ریاضت کشیده قوی شده و آنچه به او القا میشود، به قوۀ مخیّلهاش ادراک میکند. در مراحل اوّل میپندارد که خدا تجلی کرده و همه چیز به او متکی است و در ید قدرت اوست و همه چیز فعل اوست (توحید افعالی)؛ سپس، کثرتِ صفات را تجلّیِ یک حقیقت مییابد (توحید صفاتی) و در نهایت، غیریت (تباین بین خلق و خالق) را تلبیسی یافته و نفی خواهد کرد و همه چیز را خدا پنداشته و به خیال خود جز او را نمیبیند و به مرتبۀ «وحدت سعیِ اطلاقی»[۱۲] میرسد (توحید ذاتی). البته همۀ اینها القای شیطانی شیخ و پیر مراد است. در نهایت، معتقدند که وقتی سالکِ راه به هدف رسید و به حق واصل گشت، تکلیف از او ساقط میشود و به صراحت میگویند:
«لَو ظَهَرَتِ الحَقائِقُ بَطَلَتِ الشَّرائِعُ».[۱۳]
«هنگامیکه حقیقت آشکار شد، شرایع باطل میشود».
نظر آنها بر این است که کمال سه مرحله دارد: شریعت، طریقت و حقیقت. آنگاه که به وسیلۀ احکام شریعت، طریقت طی شد و حقیقت آشکار گشت، دیگر چنین انسانی کامل است و حقیقت را مغز، و آن دو دیگر را پوسته میدانند، که با وجود مغز، به پوسته (یعنی شریعت و طریقت) نیازی نیست. یا میگویند: حقیقت، کمال و شریعت و طریقت، نردبان کمال است وقتی کمال حاصل شد، دیگر به نردبان نیازی نیست.[۱۴]
پیمودن راه تصوف و عرفان، بسیار دشوار و کار هر کس نیست؛ زمان زیادی از سالک میگیرد، گاهی خیلی هزینه بر بوده و برای همگان ممکن نیست، وسایل و مقتضیاتی لازم دارد و عموم، توانایی بعضی ریاضتهای شاق را ندارند. گاهی نا آشنایی به چگونگی انجام این ریاضتها، به مریض شدن فرد میانجامد، عقل را تباه و تعادل روحی و بدنی را از میان میبرد و مریدان را دچار اختلال مزاج و انحلال حواس میکند.
چنانکه، غزالی خودش در دشوار بودن این راه میگوید:
«صاحب نظران معتقدند این راه دشوار و میوهاش دیررس و اندک است و این شرایط، جمع شدنش بعید است و رسیدن به این مقصد، بسیار بسیار دشوار است. اگر هم حاصل بشود دوامش مشکل تر است؛ چرا که کوچک ترین وسواس و چیزی که به دل خطور کند، قلب را مشوّش میسازد».[۱۵] روندۀ این راه، با گوشه گیری و عزلت و پناه بردن به مغاره، از جامعه و مردم فاصله میگیرد و به عنصری بی فایده تبدیل میشود؛ که اگر همگان بخواهند از این راه نفس را تهذیب کنند، نظام ادارۀ جامعه به هم ریخته امر زندگی مردم مختل میگردد. این است گزارش بسیار فشرده، از طریقه و نسخهای که عارف مسلکان، برای آماده سازی روحیِ سالکانِ طریق حق و تهذیب نفسِ شائقانِ کوی دوست طراحی کردهاند.
۲- غایت سیر و سلوک عرفانی
عرفا پس از رهایی از بند علایق و وابستگیها، به سعۀ وجودی میرسند و خود را قادر بر هر کاری مییابند و با توجه به تلقینات قبلی، که همه خدایند، قبول میکنند که من خدا هستم. با وجود اینکه با آن ریاضتها و ممارستها که پیشه ساختهاند، تعداد کمی به مراد خویش نائل میشوند، آنها هم که نائل شدند، ادعاهای عجیب و غریبی میکنند. ضمن اینکه شرع را کنار میگذارند، ادعای خدایی میکنند و بی مهابا شطحیاتی مانند:
«لیس فی الدار غیره دیّار»[۱۶]، «لا اله الا انا» و «لیس فی جبتی سوی الله»[۱۷] سر میدهند.[۱۸]
معرفت خدایی که آنها به او میرسند، خیالی و غیر واقعی است و همه چیز را خدا میبینند. این عبارت از محی الدین عربی، که او را «ابو العرفان» نامیدهاند، مشهور است که میگوید: «منزه است آنکه همۀ اشیا را ظاهر ساخت و او عین همه چیز است».[۱۹] و یا میگوید: «غیر از خدا چیزیپرستشنمیشود، چون غیری در وجود نیست».[۲۰]
نیز قیصری در شرح گفتار محی الدین عربی میگوید:
«برای هر چیزی چه جماد، چه حیوان، حیات و علم و نطق و اراده و صفاتی مانند آن میباشد، که آن صفات از خصایص ذات الهی است، زیرا خداوند است که به صورت جماد و حیوان ظاهر شده است»![۲۱] بنابراین، محتوا و منتهای کشف و شهود عرفا، پس از مراحل صعب ریاضت و تعلیمات نظری مقدماتی، که باید به دلالت و دستگیری شیخ و قطب طریق به سلامت سپری شود، این است که: سالک بالعیان شهود میکند که همۀ ممکنات خدایند. من خدایم، او خداست، درخت خداست، جانور خداست، کفر آن است که مقیّد شوید و سعۀ بینش نداشته باشید و فقط یکی، یا بعضی از ممکنات را خدا بدانید، بت را فقط خدا بدانید، آفتاب را خدا بدانید، ماه یا آب یا آتش را خدا بدانید؛ همه را خدا دانستن و از تشئنات و تطورات وجودی خدا تلقّی کردن، توحید واقعی است.[۲۲]
به همین دلیل است که مدعی هستند، شیطان و حتی جهنم، خداوند و مرتبهای از مراتب وجودی اوست. میگویند: «اشقیا و ناپاکان پس از ورودشان به جهنم و با توجه به اینکه جهنم نیز نیست، مگر شأنی از شئونات و در نتیجه خود او، شادمان گشته و مییابند که به لقاء الله پیوستهاند و عذاب آنان به عذب (شیرینی و گوارایی) مبدّل میشود»[۲۳].[۲۴]
از دیگر شاهکارهای مُنتجّۀ راه عرفا، نیلِ به «صلح کلی» است، که همۀ راهها را حق میدانند، و معتقدند که: حقیقت در یک دین نیست، بلکه همۀ ادیان و عقاید درست است[۲۵]. حتی کفر و بی دینی را هم حق میدانند، تا جایی که محمود شبستری در کتاب گلشن راز میگوید:
چو کفر و دین بود قائم به هســـتی بــود توحـــید عیـــنِ بت پرســـتی
مسلمان گر بدانستی که دین چیست یقین کردی که دین در بت پرستی است[۲۶]
بنابراین، مشرب عرفا گرچه تهذیب و آراستگی به رفتار و اخلاق را در نیل به معرفت و وصول به حقیقت اصل میداند، اما هم طریقی که طی میکنند غلط است و هم در مقصد و غایتی که انتخاب کردهاند، به نتیجه نمیرسند و در معرفت خدا، سر از بیراهه در میآورند. طریق عرفا یک فن است، که با ریاضت طی میشود و در نهایت به بزرگ بینی و ادعای خدایی کردن منتهی میشود. حال آنکه، طریق انبیا عمل بر مبنای دین در تمامی عمر است و در نهایت، به بندگی و تذلّل در برابر خدا منجر میگردد (أنا عبدك الضعيف الذليل الحقير المسكين المستكين). بنگر که تفاوت از کجا تا به کجاست!
ـ رفع یک شبهه
ممکن است گفته شود، اگر راهی که عرفا میروند اشتباه است، چرا از بعضی آنها کرامات و اعمال شگفت دیده میشود که آن امور شگفت، کار افراد عادی نیست؟ پاسخ: همانگونه که ورزش و تمرین و ممارست و آموزشهای لازم، جسم را قوی میکند و کسی که جسمش قوی شد و آمادگی پیدا کرد، اعمال و حرکات شگفتی انجام میدهد که از دیگران ساخته نیست. همینطور، اگر روح هم در اثر تمرینهای خاصی که مرشد به مرید میدهد و با ریاضتهای ویژه، تقویت شود میتواند کارهای خارق العادهای انجام بدهد.
یک حقیقت قطعی در مورد انسان این است که، در اثر القائاتی که به او میشود، یا تلقیناتی به خود میکند حالتش تغییر مینماید؛ کم کردن تعلّقات و ترک لذائذ، موجب نیرومندی انسان میشود، چه این علایق شرعی باشد، یا غیر شرعی! مثلاً با انجام مراقبتهای مخصوص و انجام «چهار ترک»[۲۷] و روشهای «حصر نفس»[۲۸] که به مریدان آموزش میدهند، زمینه را برای قوی شدن روح آنها آماده میسازند. مشرب عرفان یک فن و یک جادویی عملی است؛ کسی که پس از سالها ریاضت و چله نشینی و تکرار مَنتریات[۲۹]، روحش قوی شد، میتواند امور شگفتی انجام دهد، که دیگران از انجام آن ناتوانند.
همانگونه که بدن با ورزش قوی میشود و به مؤمن و کافر بودن و صادق و کاذب بودن و حق و باطل بودن افراد ربطی ندارد، روح هم با تمرکز، ریاضت و چله نشینی قوی شده و کارهای غیر عادی و شگفت انجام میدهد، که این امور شگفت، الزاماً حق بودن و درست بودنِ راه کسی را نمیرساند. در اینجا صحبت شرعی بودن یا نبودن، مؤمن و منافق یا صالح و طالح بودن نیست، عقیده هر چه میخواهد باشد. وقتی ریاضت کشید و با محاصرۀ نفس تعلقات کم شد، روح قوی میشود. چنانکه مرتاضان و سیکهای هندی که تمرین و ممارست کردهاند، کارهایشان، توجه همگان را به خود جلب میکند.
این حقیقتی است که، وقتی علائق کاملاً قطع شد ارادۀ انسان در عالم ماده کارگر میشود و همانطور که دستش را تکان میدهد، خواهد توانست کوه را بلرزاند و به طرق مختلف در ماده تحول ایجاد کند.
در سفر معراج از جمله نکاتی که خداوند تعالی با پیامبر (صلی الله علیه و آله) مطرح نمود این بود که:
«يَا أَحْمَدُ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا أَجَاعَ بَطْنَهُ وَ حَفِظَ لِسَانَهُ عَلَّمْتُهُ الحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانَ كَافِراً تَكُونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبَالًا وَ إِنْ كَانَ مُؤْمِناً تَكُونُ حِكْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهَاناً وَ شِفَاءً وَ رَحْمَةً فَيَعْلَمُ مَا لَمْ يَكُنْ يَعْلَمُ وَ يُبْصِر».[۳۰]
«ای پیامبر! آنگاه که بنده شکمش را (از حرام) نگه دارد و زبانش را حفظ نماید، به او تعلیم حکمت میدهم. پس اگر کافر باشد، حکمت برای او موجب اتمام حجت و مایۀ وبال خواهد بود و اگر مؤمن باشد، آن حکمت برایش نور و برهان و شفا و رحمت خواهد شد پس خواهد دانست، آنچه پیش از این نمیدانسته و بینا خواهد شد».
در این حدیث شریف وعده داده شده که، در اثر تحمّل گرسنگی و حفظ زبان، حکمت بر قلب جاری میشود و حقایقی که ثابت و استوارند بر زبان آشکار میگردد؛ ولی الزاماً این امر، مستلزم صحیح بودن اعتقادات و مورد رضایت بودن مشیِ صاحب حکمت نیست. اگر او کافر باشد این حکمت علیه خودش حجت و وبال خواهد شد و اگر مؤمن باشد، در مسیر هدایت، راهنما و دلیل او میشود. بله، حکمت را هر چند از کافر باید گرفت! اما حجت در اعتقاد صحیح، عقل و وحی است و میزان تقرّب، تقوا، خوف از خدا و عمل به شرایع . خواه تکالیفِ قلبی و خواه قالبی . میباشد.
بنابراین، ریاضت و تهذیب نفس باید از راه شرع و عمل به فرامین الهی باشد. هر کس حق ندارد طبق سلیقه و تشخیص خود، هر طور خواست عمل کند. البته راه بندگی و عمل به امر و نهی الهی هم، روح را بسیار قوی میکند، اما در این صورت، بندۀ خدا شطحیات و کلمات گمراه کننده نمیگوید و بر پایبندی او به دستورات شرعی افزوده میگردد و در پیشگاه خدا خاضعتر میشود. حال آنکه، عرفا در پایان راه ادعای خدایی میکنند و به نتایج غلط دست مییابند و خود و پیروانشان را به التباسات فکری و شهودات خیالی گرفتار می نمایند.
از کتاب «معرفت خدا در پرتو اخلاق و رفتار» تالیف: ابراهیم حنیف نیا ص، ۲۴۴ الی ۲۵۵
————————————————————————– [۱]. «اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگی یاد شوند، با عنوان “عرفا” و هرگاه با عنوان اجتماعیشان یاد شوند، غالباً با عنوان “متصوفه” یاد میشوند». مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، جلد ۲، (کلام و عرفان)، قم، انتشارات صدرا، بی تا، ص ۷۰. [۲]. قلم / ۴. [۳]. محدث نوری، حسین، پیشین، ج ۱۱، ص ۱۸۷. [۴]. دیوان اشعار نویسنده. [۵]. حتی برخی از عرفا خود را از پیامبر بالاتر میدانند، چنانکه به بایزید بسطامی گفتند: فردای قیامت مردمان در زیر لوای پیغمبر اکرم باشند. گفت: «لوائی اعظم من لواء محمد (صلی الله علیه و آله)». یعنی لوای من در آن روز از لوای محمد بزرگتر است! (مکارم شیرازی، ناصر، جلوۀ حق، قم، انتشارات دارالفکر، سال ۱۳۳۹ ه . ش، ص ۷۳). [۶]. مرحوم شهید مطهری، وقتی نظرات دیگران را در بارۀ عرفا مطرح میکند، در مورد نظریۀ محدثان و فقهای اسلامی میگوید: «به عقیدۀ این گروه، عرفا عملاً پایبند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنت، صرفاً عوامفریبی و برای جلب قلوب مسلمانان است و عرفان، اساساً ربطی به اسلام ندارد.» (مطهری، مرتضی، پیشین، ص ۷۸). [۷]. برای نمونه، به توجیهات و تأویلات نامربوط محی الدین عربی و شاگردانش در تفاسیر قرآن مراجعه کنید. مثلاً، در کتاب فصوص الحکم، میگوید: اعتراض حضرت موسی بر هارون، در بازگشت از کوه طور، برای این بود که، چرا نگذاشتی آنها گوساله را بپرستند؟!! زیرا اگر هارون عارف بود، میدانست که: فإن العارف من يرى الحق في كل شيء، بل يراه كل شيء (محى الدين ابن عربى، فصوص الحكم، انتشارات الزهراء (علیها السلام)، چاپ دوم، ۱۳۷۰ هجرى شمسى، ص )۱۹۲. [۸]. روشنترین راه سیر و سلوک عرفانی که ملا صدرا شیرازی به عنوان بهترین طریق تصوف و عرفان و راه کشف و شهود و وحی و الهام انبیا نام برده و آن را به دیدۀ قبول پذیرفته، طریقی است که غزالی در کتاب احیاء العلوم نقل کرده و ملا صدرا در کتاب شرح اصول کافی، تصحیح محمد خواجوی، ج ۲، ص ۲۴۱ الی ۲۴۳، از قول غزالی آورده است. [۹]. مکارم شیرازی، ناصر، پیشین، ص۷۳. [۱۰]. همان، ص ۱۸۶. [۱۱]. محتوای ذکر، چندان اثری در اصل سلوک ندارد. پیر دلیل شیعه، ذکر «یا علی» را به مرید خود تعلیم میدهد و قطب سنی، ذکر «یا عمر» را توصیهمیکند. در این باب،ذکر “یا الله”یالفظ “یاشنطیا” (مغلوب شیطان)، “علی” یا “عمر” بیتفاوت است. [۱۲]. یعنی: شهودِ وحدتِ “وجود و موجود”، که وحدتی عددی نیست. [۱۳]. مولوی، مولانا جلال الدین بلخی، مثنوىمعنوى، تهران، انتشارات پژوهش، سال ۱۳۷۵ه.ق، دفتر پنجم، ديباچه دفتر پنجم، ص۷۲۶. همچنین، مولوی میگوید: «شريعت همچو شمع است ره مىنمايد و بىآن كه شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طريقت است و چون رسيدى به مقصود آن حقيقت است، و جهت اين گفتهاند: كه لَو ظَهَرَتِ الحَقائِقُ بَطَلَتِ الشَّرائِعُ … يا، مثالِ شريعت، همچو علم طب آموختن است و طريقت، پرهيزكردن به موجب طب و داروها خوردن. و حقيقت، صحت يافتن ابدى و از آن هر دو فارغ شدن».همان. [۱۴]. ر.ک: جواد، تهرانی، عارف و صوفی چه میگوید، چاپ چهارم، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامی، ۱۳۵۲شمسی، ص ۳۷ الی ۴۷. [۱۵]. و لكن استوعروا هذا الطريق و استبطئوا ثمرته، و استبعدوا استجماع شروطه، و زعموا أن محو العلائق إلى ذلك الحد كالمتعذر، و إن حصل في حال فثباته أبعد منه، إذ أدنى وسواس و خاطر يشوش القلب. (غزالى، ابو حامد، إحياء علوم الدين، دار الكتاب العربى، ج ۸، ص ۳۴). [۱۶]. پارسا، خواجه محمد، شرح فصوص الحكم، چاپ اول، تهران، مركز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۶ هجرى شمسى، ص ۱۹۱. [۱۷]. مولوی در دفتر چهارم مثنوی در ابیات ۲۱۰۲ و ۲۱۰۳ و ۲۱۲۵، شطحِ «لا اله الا انا» و شطح «لیس فی جبتی سوی الله» را به بایزید بسطامی منتسب میکند. [۱۸]. شیخ محمود شبستری در توجیه این اعترافات و نیز «انا الحق» گفتن منصور حلاج، دست به جعل زده و میگوید: روا باشد انالحق از درختی، چرا نبود روا از نیکبختی! (در صورتی که اصلاً در کوه طور درختی با موسی انالحق نگفته است!). [۱۹]. فسبحان من أظهر الأشياء و هو عينها. (محى الدين ابن عربى، الفتوحات المكية، ۴ جلدى، چاپ بيروت، دار صادر، ج۲. ص ۴۵۹). [۲۰]. (فما عُبد غير الله في كل معبود) إذ لا غير في الوجود. قيصرى رومى، محمد داوود، شرح فصوص الحكم، به کوشش سید جلال الدین آشتیانی، چاپ اول، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۷۵ ه . ش، ص ۵۲۴. [۲۱]. هذا إشارة إلى أن لكل شيء، جماداً كان أو حيواناً، حياة و علماً و نطقاً و إرادة، و غيرها مما يلزم الذات الإلهية، لأنها هي الظاهرة بصور الجماد و الحيوان (همان، ص ۷۲۶). [۲۲]. محی الدین عربی در بارۀ عارف کامل میگوید: و العارف المكمَّل من رأى كل معبود مجلى للحق يعبد فيه «و لذلك سمَّوه كلهم إلهاً مع اسمه الخاص بحجر أو شجر أو حيوان أو إنسان أو كوكب أو ملك. هذا اسم الشخصية فيه. و الألوهية مرتبة تخيل العابد له أنها مرتبة معبوده، و هي على الحقيقة مجلى الحق لبصر هذا العابد المعتكف على هذا المعبود في هذا المجلى.( همان، ص ۱۹۵). [۲۳]. صدرزاده، محمد، فلسفه و عرفان از نظر اسلام، چاپ دوم، مؤسسه فرهنگی رسا، سال ۱۳۷۷ ه ش، ص ۵۶. عین یکی ازعبارات محی الدین در کتاب فصوص در این باره چنین است: ستكون النار إذن برداً و سلاماً كنار إبراهيم، و سيكون عذابها عذوبة كما يقول، و سيكون حظ أهل النار نوعاً من أنواع النعيم (محى الدين ابن عربى، پیشین، ص ۹۶). [۲۴]. آخرین مرحلۀ سیر و سلوک عرفانی در این اشعار ابن عربی است: (قيصرى رومى، محمد داوود، پیشین، ص ۷۰). فإن قلت بالتنزيه كنت مقيداً و إن قلت بالتشبيه كنت محدداً و إن قلت بالأمرين كنت مسدداً و كنت إماماً في المعارف سيداً فمن قال بالإشفاع كان مشركاً و من قال بالإفراد كان موحـداً فإياك و التشبيه إن كنت ثانياً و إياك و التنزيه إن كنت مفرداً فما أنت هو: بل أنت هـو و تراه في عين الأمور مسرَّحاً و مقيدا [۲۵]. ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، جلوۀ حق، قم، انتشارات دارالفکر، سال ۱۳۳۹ ه . ش، ص ۴۵ الی ۵۰. [۲۶]. شبستری، شیخ محمود، گلشن راز، به اهتمام صمد موحد، چاپ اول، تهران، کتابخانه طهوری، سال ۱۳۶۸ه . ش، ص ۱۰۳. [۲۷]. محور ریاضتها چهار نوع ترک است: ترک خواب، ترک خوراک، ترک شهوت و ترک معاشرت (اعتزال). [۲۸]. حصر نفس، تمرکز نفس در یک موضوع خاص، همراه با ترک لذائذ و اجتناب از تشتّت خاطر، برای کسب قدرتهای نفسانی است. [۲۹]. جمع منتر، به معنی دعا و وردی که شخص را قادر به تصرف در اشیا و اشخاص میسازد. ذکری که مرتاضان برای رفع گزند گزندگان میسرایند. (لغت نامه دهخدا، ذیل واژه). [۳۰]. مجلسی، محمد باقر، پیشین، ج ۷۴، ص ۲۸.