چکیده
در این مقاله، با عنوان «تأویل عرفانی و اعتبارسنجی آن با قرآن و روایات»، قصد داریم پس از تبیین معنای لغوی تأویل و تعاریف وارده در بارۀ آن، به مهمترین آیۀ مورد استناد عارفان اسلامی برای تجویز حق تأویل در آیات قرآنی بپردازیم. در این کندو کاو خواهیم یافت که عرفا خود را از مصادیق «راسخان در علم» میدانند و لذا، برای خود شأن تأویلی در آیات قرآن قائل هستند. اما طبق نظر قرآن و روایات وارده، غیر معصوم در هر سطحی از آگاهی باشد، هرگز نمیتواند راسخ در علم شمرده شود و در نتیجه حق تأویل، برای خود در نظر بگیرد. علت اصرار عارفان مسلمان برای این که خود را در زمرۀ راسخان در علم به حساب آورند این است که: اساساً بنای عرفان بر تأویل است و چون آنان میخواهند برداشتهای خود را از دین، مبتنی بر شرع جلوه دهند تا نظراتشان دارای اعتبار بیشتر باشد و هم این که از حملات و فشارهای دینداران، مبنی بر «تفسیر به رأی» دور بمانند، هیچ گریزی از آن ندارند. در ادامه با ذکر یک نمونۀ تأویل عرفانی از سوی عارفان مسلمان و اعتبار سنجیِ آن با کتاب و سنت و پاسخ دهی به شبهات مطروحه، نتیجه خواهیم گرفت که اولاً عارفان در زمرۀ راسخان در علم نیستند که حق تأویل آیات به آن ها داده شده باشد و ثانیاً تأویلات عرفانی آنان با خود قرآن و روایات وارده از معصومینِ پاک، انطباق و هماهنگی ندارد و آن دو تفاوتهای فاحشی دارند.
کلید واژهها: تأویل، تأویل عرفانی، راسخان در علم، معیت با خدا، تصوف و تأویل
تأویل عرفانی و اعتبارسنجی آن با قرآن و روایات
ابراهیم حنیف نیا
معنای لغوی تأویل
واژه تأویل از مادّۀ «اول» است که بعضی از ارباب لغت همچون جوهری در صحاح[۱]، فیومی در مصباح[۲] و فیروزآبادی درقاموس[۳]، آن را «مطلق رجوع و بازگشت» معنا کردهاند. اما سخن راغب اصفهانی در مفردات[۴] دقیقتر از دیگران است که تأویل را ـ نه به معنای مطلق بازگشت ـ بلکه به معنای « بازگشت چیزی به اصل آن» دانسته است.
راغب در مفردات، ضمن اشاره به این که تأویل گاهی به گفتار و گاهی به رفتار تعلق میگیرد، مراد از تأویل را در هر دو مورد، بیان غایت و مقصود از آن گفتار و یا رفتار میداند و مینویسد:
«تأويل به معناي ردّ يک چيز به غايتي است که از آن اراده شده است. آنچه مورد تأويل قرار مي گيرد ممکن است انديشه (گفتار) يا رفتاري باشد. مثال مورد نخست اين آيه شريف است که: «وَ ما يَعْلَمُ تأويلهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» (آل عمران/ ۷)، و مثال تأويل رفتار نيز سخن شاعر است که گفت: « ناله پيش از روز جدايي تأويلي دارد» و همچنين، سخن خداي تعالي که فرمود: « هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تأويلهُ يَوْمَ يَأْتِي تأويلهُ» (الأعراف/ ۳۳) و مراد از تأويل در اين آيه به معناي غايت و مقصود از آن عمل است و همچنين اين سخن خداي تعالي که: « ذلِکَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تأويلا» (النساء/ ۳۵) يعني آن کار، بهتر و داراي معنا و مقصود برتر، يا ثواب نيکوتري در آخرت است».[۵]و[۶]
معناي «تأويل قرآن» در قرآن
گفته آمد كه تاويل در اصل لغت، به معنى: ” بازگشت دادن چيزى” است، بنا بر اين هر كار و يا سخنى را كه به هدف نهايى برسانيم تاويل ناميده مىشود، مثلا اگر كسى اقدامى كند و هدف اصلى اقدام او روشن نباشد و در پايان آن را مشخص كند، اين
كار را ” تاويل” مىگويند، همانطور كه در سرگذشت موسى (ع) و آن مرد دانشمند (خضر) مىخوانيم كه او كارهايى در سفر خود انجام داد كه هدف آن روشن نبود (مانند شكستن كشتى) و به همين دليل موسى ناراحت و متوحش گرديد، اما هنگامى كه هدف خود را در پايان كار و به هنگام جدايى براى او تشريح كرد و گفت منظورش نجات كشتى از چنگال سلطان غاصب و ستمگرى بوده است اضافه كرد:
” ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً”.[۷]
” اين هدف نهايى كارى است كه تو در برابر آن صبر و تحمل نداشتى”.
همچنين اگر انسان خوابى مىبيند كه نتيجه آن روشن نيست، سپس با مراجعه به كسى، يا مشاهده صحنهاى، تفسير آن خواب را دريابد به آن” تاويل” گفته مىشود، همانطور كه يوسف (ع) پس از آنكه خواب مشهورش در خارج تحقق يافت و به اصطلاح به نهايت بازگشت، گفت: هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ.[۸]
” اين تفسير و نتيجه و پايان خوابى است كه ديدم”.
و نيز هر گاه انسان، سخن بگويد و مفاهيم خاص و اسرارى در آن نهفته باشد، كه هدف نهايى آن سخن را تشكيل دهد به آن تاويل مىگويند.
در آيه (وَ ما يَعْلَمُ تأويلهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ)، منظور از تاويل همين معنى است، يعنى: در قرآن آياتى است كه اسرار و معانى عميقى دارد، منتها افرادى كه افكارشان منحرف است، و اغراض فاسدى دارند از پيش خود، تفسير و معنى نادرستى براى آن ساخته و براى اغفال خود يا ديگران، روى آن تكيه مىكنند.
بنا بر اين منظور از جمله” وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ” اين است كه آنها مىخواهند تاويل آيات را به شكلى غير از آنچه هست منعكس سازند (و ابتغاء تاويله على خلاف الحق). تمام اينها از قبيل” تاويل به غير حق” و بازگشت دادن آيه به هدفى غير واقعى و نادرست محسوب مىشود.[۹]
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیه هفتم سورۀ مبارکۀ آل عمران، چهار معنای زیر را برای تأویل از قول دیگران نقل میکند.
۱ـ معنای شایع نزد متقدمان: تأویل همان تفسیر و به معنای «مراد و مقصود متکلم از کلام» است.
۲ـ معنای شایع نزد متأخران: «معنای مخالف با ظاهر لفظ»، این معنا در میان متأخران آنقدر شیوع یافته که میتوان گفت: لفظ تأویل، وضع تعینی در این معنا پیدا کرده است.
۳ـ أویل آیات الهی همان معنی باطنی آنها است که گرچه مخالف با ظاهر لفظ نیست، تنها خداوند، یا راسخان در علم آن را میدانند.
۴ـ تأویل نه از سنخ معنا بلکه امری عینی است که اعتماد کلام بر آن است. این امر عینی در احکام انشایی همان مصلحتی است که موجب انشاء و جعل و تشریح حکم شده است و در اخبار هم اگر مربوط به گذشته باشند، همان حوادث و وقایعی است که در گذشته اتفاق افتادهاند.
شواهد و قرائن قطعی حاکی از آن است که واژۀ «تأویل» در قرآن، برای «معانی باطنی آیات» به کار رفته و همین برای ما مهم است؛ زیرا عارفان غالباً تأویل را به همین معنا به کار میبرند و مراد ما هم از تأویل قرآن در اینجا همین معنی است.
در بارۀ تأویل و معنای آن، تعابیر و سخنان بسیاری وجود دارد، نیز بین مفسرین و صاحب نظران علوم قرآنی اختلاف نظرهایی وجود دارد. اما گذشته از این تعریفها و نظرات، آنچه که برای ما اهمیت فوق العاده دارد، این نقطه نظر است که آیا همگان، یا عالمان، توانایی و حق تأویل آیات قرآن را دارند؟ یا نه، این کار از عهدۀ افراد عادی ـ هرچند عالمان و برگزیدگان بشری ـ خارج است؟
انحصار تأویل قرآن در معصومین
با مراجعه به خود قرآن و روایات رسیده از معلّمین و مبیّنین اصلی آن، با قاطعیت تمام، حق تأویل آیات کتاب خدا از بشر عادی و حتی برجستگان و دانشمندان آنها سلب شده و به گونهای واضح و صریح، فقط و فقط، تأویل قرآن بر عهدۀ معصومین علیهم السلام نهاده شده است، و لاغیر. دیگران هم اگر بخواهند که نصیب و بهرهای از تأویل آیات داشته باشند، باید گوش جان به کلام تابناک آن قدسی صفتان ملکوتی بسپارند، به تأویل آنان تعلیم گیرند و از خود چیزی نگویند.
منحصر بودن تأویل قرآن به امامان معصوم علیهم السلام و عجز دیگران در آن، مطلبی است که هم به دلیل نقل و نص ثابت است و هم به دلیل منطق وعقل، پذیرفتنی است.
از حهت نقلی و نصّ، مهمترین و آشکارترین آیۀ قرآن، آیۀ هفتم سورۀ آل عمران و روایات ذیل آن است، که میفرماید:
… وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب.
و تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم نمیدانند، میگویند: به آن ایمان آوردیم، همگی از جانب پروردگارمان است و جز خردمندان یادآور نمیشوند.
تمامی تفاسیرِ متقدّم و معتبر شیعه ـ تا قبل از قرن اخیر ـ و حتی برخی تفاسیر اهل سنت، در ذیل این آیه بعد از خداوند، معصومین علیهم السلام را تنها مصداق «راسخون در علم» معرفی کرده اند، که دارای علم به تأویل قرآن هستند. در ذیل به برخی روایات و گزارشات حدیثی اشاره میکنیم:
- عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ (عليهم السلام).[۱۰]
امام صادق علیه السّلام: راسخان در علم، امیرالمؤمنین و امامان بعد اویند.
- عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ.[۱۱]
ابا بصیر از امام صادق علیه السّلام: ما امامان راسخان در علم هستیم و ما تأویل آن را میدانیم.
- فی احتجاجِ حسنِ بن علی علیه السلام معَ مُعاویةَ:
أَنَّ عُمَرَ أَرْسَلَ إِلَى أَبِي أَنِّي أُرِيدُ أَنْ أَكْتُبَ الْقُرْآنَ فِي مُصْحَفٍ فَابْعَثْ إِلَيَّ بِمَا كَتَبْتَ مِنَ الْقُرْآنِ فَأَتَاهُ فَقَالَ تَضْرِبُ وَ اللَّهِ عُنُقِي قَبْلَ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ قَالَ وَ لِمَ؟ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ- وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ إِيَّايَ عَنَى وَ لَمْ يَعْنِكَ وَ لَا أَصْحَابَك.[۱۲]
در داستان یکی از گفت و گوهای حضرت امام حسن (ع) با معاویه، از جمله چنین آمده است:
… همانا عمر، کس به نزد پدرم علی (ع) فرستاد که: من میخواهم قرآن را در یک مجموعه فراهم آورم، پس قرآنی را که نوشتهای برایم بفرست. پدرم به نزد عمر رفت و فرمود: به خدا سوگند! اگر گردنم را هم بزنی به آن دست نخواهی یافت. عمر گفت: چرا؟ پدرم فرمود: زیرا خداوند فرموده است: راسخون در علم (تأویل آن را میدانند)، و خداوند مرا در این سخن قصد کرده، نه تو و اصحابت را.
- فی کِتابهِ إلی مُعاویةَ بنِ أبی سُفیانَ:
… وَ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ: لَيْسَ مِنَ الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ مَا مِنْ حَرْفٍ إِلَّا وَ لَهُ تَأْوِيلٌ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى وَ مَا مِنْهُ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدُّ مُطَّلِعٌ عَلَى ظَهْرِ الْقُرْآنِ وَ بَطْنِهِ وَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ نَحْنُ آلَ مُحَمَّدٍ وَ أَمَرَ اللَّهُ سَائِرَ الْأُمَّةِ أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ وَ أَنْ يُسَلِّمُوا إِلَيْنَا وَ يَرُدُّوا الْأَمْرَ إِلَيْنَا وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ هُمُ الَّذِينَ يُسْأَلُونَ عَنْهُ وَ يُطْلَبُونَه.[۱۳]
من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود: آیهای از قرآن نیست، مگر آن که برایش ظهر و بطنی است و هیچ حرفی از آن نیست مگر آن که برایش تأویلی است و تأویل آن را جز خدا و راسخان در دانش نمیدانند.
راسخان در دانش، ما آل محمدیم و خداوند به سائر امت دستور داده است تا بگویند: به آن ایمان آوردیم، همهاش از جانب پروردگارمان است و جز خردمندان به خود نمیآیند. و نیز خداوند به امّت دستور داده است، تا تسلیم ما باشند و دانش قرآن و امر آن را به ما برگردانند و هر آینه خداوند در این باره فرموده است: و اگر آن را به سوی رسول و به سوی صاحبان امرشان باز میگرداندند، هر آینه کسانی از ایشان که توانایی درک و دریافت (درست و نادرست را) دارند، آن را میدانستند. آنان کسانیاند که از ایشان تأویل آیات را میپرسند و آن را طلب میکنند.
- المجلسی بإسنادهِ عن النُّعمانیِّ فی تفسیرِهِ، عن علیٍّ علیه السلام فی بیان إصنافِ آیاتِ القرآن:
… ثُمَّ بَيَّنَ مَحَلَّ وُلَاةِ أَمْرِهِ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ بِتَأْوِيلِ كِتَابِهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ عَجَزَ كُلُّ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ عَنْ مَعْرِفَةِ تَأْوِيلِ كِتَابِهِ غَيْرَهُمْ لِأَنَّهُمْ هُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ الْمَأْمُونُونَ عَلَى تَأْوِيلِ التَّنْزِيلِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ إِلَى آخِرِ الْآيَة.[۱۴]
علی علیه السلام در بیان اصناف آیات قرآن از جمله میفرماید:
سپس، خداوند جایگاه والیان امر را که همان عالمانِ به تأویل کتاباند، روشن کرد و فرمود: و اگر آن را به سوی رسول و به سوی صاحبان امرشان باز میگرداندند، هر آینه کسانی از ایشان که توانایی درک و دریافت (درست و نادرست را) دارند، آن را میدانستند. و تمامی مردم به جز آنان، از آگاهی نسبت به تأویل کتابش ناتوانند؛ زیرا آناناند که راسخان در دانش و امانت داران مورد اعتماد بر تأویلِ تنزیلاند. خداوند میفرماید: و تأویل آن را جز خدا و راسخان در دانش نمیدانند. تا آخر آیه.[۱۵]
با یک جستجوی ساده در نرم افزار جامع الاحادیث نور، به دهها روایت برخورد میکنیم که یا به صراحت یا به اشارت (الااشارة ابلغ من الصراحة) راسخون در علم را، فقط معصومین علیهم السلام معرفی می کند.
از جمله: عبارتِ «نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» به تنهایی ۷۶ مرتبه، در کتب مختلف روایی و عبارتِ « نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَه» با هم، در ۲۷ منبع حدیثی مهم و معتبر گزارش شده است. این منابع، چنان متعدد و مختلف است که کسی نمیتواند در صحت و قوت همۀ آنها خدشه وارد سازد و صحّتِشان را ضعیف پندارد.[۱۶]
اگر قرار بود که دیگران هم از مصادیق راسخون در علم باشند و علم تأویل کتاب خدا را بدانند، چه نیازی بود که این همه تکرار و اصرار بر این عبارت انحصاری «نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ» بشود؟! خوب، طبیعی است که اگر دیگران هم در زمرۀ راسخون در علم بودند، هر کسی میتوانست بفهمد و بداند که حضرات معصومین هم جزو راسخون در علماند، دیگر این همه یادآوری و تأکید و حصر کردنِ راسخون در ائمه (با ضمیر حصر نحن) ضرورت نداشت؛ زیرا برای همگان روشن بود: جایی که برگزیدگانِ از افراد عادی، راسخون در علم هستند، پس به طور قطع، این معادن ذخّار دانش و معرفت از آن جمله هستند؟!
باز هم یک بار دیگر به این فرمایشات روشن و صریح توجه کنیم که میفرمایند:
- الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ. راسخان در علم، امیرالمؤمنین و امامان بعد اویند.
- نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ. ما امامان راسخان در علم هستیم و ما تأویل آن را میدانیم.
- وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ إِيَّايَ عَنَى. راسخان در علم منحصر در ما است و نه دیگری.
- الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ نَحْنُ آلَ مُحَمَّدٍ… راسخان در دانش، ما آل محمدیم و خداوند به سائر امت دستور داده است تا بگویند: به آن ایمان آوردیم.
- عَجَزَ كُلُّ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ عَنْ مَعْرِفَةِ تَأْوِيلِ كِتَابِهِ غَيْرَهُمْ لِأَنَّهُمْ هُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ. و تمامی مردم به جز آنان، از آگاهی نسبت به تأویل کتابش ناتوانند؛ زیرا آناناند که راسخان در دانشاند.
آیا برای تفهیم یک مطلب، صریحتر از این لازم است سخن گفت؟! با این حال، به مدارک بیشتر در این رابطه، بحث را دنبال میکنیم.
دروغ گویی مدعیان رسوخ در دانش
مولایمان امیر مؤمنان و پیشوان راستین صادقان و راسخان، در یک فراز از بیانات روشنگر میفرماید:
أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى.[۱۷]
کجایند کسانی که به دروغ و ناروا پنداشتند آنان راسخان در دانشاند ونه ما؟! این همه به سبب سرکشی و رشک بر ماست. از آن رو که خداوند ما را بالا برده، فرادست قرار داده و ایشان را پایین آورده و فرودست گردانیده است و به ما عطا فرموده و ایشان را محروم ساخته و ما را (در حریم علم خویش) داخل فرموده و آنان را خارج کرده است. به واسطۀ ماست که هدایت درخواست و کوری و نادانی زدوده میشود.
محدث و مفسر بزرگ ملافتح الله کاشانی، در تفسیر کبیر خود به نام «منهج الصادقین» میگوید:
«و از اینجا معلوم شد که راسخانِ عالِمِ به تأویل متشابهات، امیرالمؤمنین است و یازده فرزند مطهر معصوم وی، صلوات الله علیهم اجمعین. و این که حضرت رسالت فرمود: که افضل الراسخین فی العلم قد علم جمیع ما انزل الله علیه من التنزیل و التأویل، نیز حضرت سیدالاوصیا و سایر ائمۀ هدیاند؛ چه جمیع صحابه و تابعین در جمیع امور مشکله و احکاک مشتبهه، رجوع به ایشان میکردند و ایشان هرگز رجوع به غیر خود نکردند».[۱۸]
فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ. فَرَسُولُ اللَّهِ (ص) أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ عَلَيْهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَ التَّأْوِيلِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُنْزِلَ عَلَيْهِ شَيْئاً لَمْ يُعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ وَ أَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُونَهُ كُلَّهُ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ تَأْوِيلَهُ إِذَا قَالَ الْعَالِمُ فِيهِمْ بِعِلْمٍ فَأَجَابَهُمُ اللَّهُ بِقَوْلِهِ- يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ الْقُرْآنُ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ وَ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ فَالرَّاسِخُونُ فِي الْعِلْمِ يَعْلَمُونَهُ.[۱۹]
امام باقر (ع) در بارۀ سخن خدا یعنی آیۀ: وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، فرمود: رسول الله (ص) برترین راسخان در علم میباشد. که به طور قطع، خدای بزرگ همۀ آنچه که از تنزیل و تأویل (باطن و ظاهر)، بر او نازل کرده، به او تعلیم داده است و اینگونه نبود که چیزی بر او نازل کند و او تأویل آن را نداند. و نیز، اوصیایش بعدِ او کلّ آن را میدانند. و کسانی که تأویل قرآن را نمی دانند (از شیعیان و پیروانشان)، وقتی که امام معصوم از روی علم، در بین آنان سخن تأویلی بگوید، از او میپذیرند، چنانکه خداوند پذیرش آنها را چنین بیان میفرماید که: میگویند به آن ایمان آوردیم، همهاش از نزد پروردگارمان است. قرآن، آیات عام و خاص دارد، محکم و متشابه دارد، ناسخ و منسوخ دارد، که راسخان در علم به همه آگاهند.
در این حدیث شریف، ویژگی راسخون در علم، آگاهی داشتن به تمام آیات نازل شده دانسته شده است، زیرا که پیامبر (ص) دارای این ویژگی به نحو برتر بوده و اوصیای او، بعد از او نیز، همۀ تنزیل و تأویل را می دانستهاند. حال، جز معصومین (ع) چه کسی و کدام آدم عاقلی میتواند ادعا کند، که میتواند به کلِّ تنزیل و تأویل قرآن آگاهی داشته باشد؟!
ملاحظه میشود که در سخنان ائمّۀ معصومین علیهم السلام، به روشنی هر چه تمامتر، بر این مطلب تأکید به عمل آمده که غیر معصوم، در زمرۀ راسخان در علم نیستند و حق تأویل قرآن را ندارد و این، فقط حق طَلق معصوم است، نه غیر معصوم.
اگر بخواهیم با نگاه منصفانه و خالی الذّهن و بدون هیچ پیش فرض و به قصد اخذ نظر معصوم، به روایات مراجعه کنیم، به راحتی پی میبریم که غیر معصوم راسخ در علم نیست و حق تأویل قرآن را ندارد. ولی مشکل اینجاست که به طور معمول، کسانی که خودشان و دیگران را هم را در زمرۀ راسخان در علم محسوب کرده، مجوز تأویل قرآن را برای خود و دیگران صادر کردهاند، مسائل حاشیهای را مطرح میکنند و با برداشتهای شخصی و ابهامات حل نشدۀ خود وارد موضوع میشوند.
از سویی دیگر میبینیم که هیچ مدرکی از روایات، دالّ بر این که غیر معصومین هم در آیه راسخ در علم شمرده شده باشند، به طور صریح وجود ندارد. بلکه اگر روایتی در این زمینه مورد استناد قرار میگیرد، بهره برداران این گونه مدارک، باز هم دست به تأویل آن میزنند و برداشت شخصی و تفسیر به رأی خود را بر حدیث مورد نظر تحمیل میکنند و الّا یک سند هم وجود ندارد که به طور صریح و آشکار، بر مقصد آن ها دلالت نماید.
اشتباه فاحش
مسئله این است که برخی مفسرین و نویسندگان متأخر، دچار اشتباه فاحشی شدهاند و از این روایات که پیامبر صلّی الله علیه و آله را «افضل الراسخون» دانسته است، نتیجه گرفتهاند که راسخون در علم، مصادیق زیادی دارد و دیگرانی هم که معصوم نیستند میتوانند مصداق پایینتر راسخون محسوب شوند!
برای نمونه میخوانیم:
«در قرآن مجيد در دو مورد، اين تعبير به كار رفته است يكى در اينجا و ديگرى در سوره نساء آيه ۱۶۲ آنجا كه مىفرمايد:
” لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ”.
دانشمندان و راسخان در علم از اهل كتاب، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده است ايمان مىآورند”.
همانطور كه از معنى لغوى اين كلمه استفاده مىشود منظور از آن، كسانى هستند كه در علم و دانش، ثابت قدم و صاحبنظرند.
البته مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است كه همه دانشمندان و متفكران را در بر مىگيرد، ولى در ميان آنها افراد ممتازى هستند كه درخشندگى خاصى دارند و طبعا در درجه اول، در ميان مصاديق اين كلمه قرار گرفتهاند و هنگامى كه اين تعبير ذكر مىشود قبل از همه نظرها متوجه آنان مىشود.
و اگر مشاهده مىكنيم در روايات متعددى” راسخون فى العلم” به پيامبر گرامى اسلام (ص) و ائمه هدى (ع) تفسير شده، روى همين نظر است، زيرا بارها گفتهايم كه آيات و كلمات قرآن مفاهيم وسيعى دارد كه در ميان مصاديق آن افراد نمونه و فوق العادهاى ديده مىشود، كه گاهى در تفسير آنها تنها از آنان نام مىبرند».[۲۰]
حال آنکه، با قرائن و شواهد موجود در اینگونه احادیث، مشخص میشود که منظور از به کار بردن واژۀ جمع برای راسخون، جمعِ اوصیا و جانشینان معصوم پیامبر میباشد، نه دیگران (و آل محمد عليهم السلام الراسخون في العلم)[۲۱]. لذا در بین جانشینان راستینِ پیامبر خدا (ص) و به طور کلّی در میان چهارده معصوم، رسول الله (ص) افضل و برتر از همه است.
پس، راسخان در علم که تأویل قرآن را میدانند، منحصر در معصومین است که در جمع آنان، رسول خدا افضل از بقیه است. نه اینکه علاوه بر پیامبر (ص)، دیگر دانشمندان بشری که غیر معصوماند، مصداق راسخون باشند و رسول خدا (ص) برترین آنان باشد.
علاوه بر این، به کار بردن واژۀ راسخونِ در علم، برای بزرگان و عالمان اهل کتاب، در آیۀ «لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ …»[۲۲]، هیچگاه نمیتواند کاربرد «راسخون در علم» در آیۀ ۷ سورۀ آل عمران را از منحصر به فرد بودن در معصومین ساقط نماید، زیرا ممکن است که لفظ راسخونِ در علم، در آن آیه، در بارۀ دانشمندان اهل کتاب هم استعمال شود، ولی راسخون در علم، که طبق آیۀ ۷ آل عمران علمِ تأویل قرآن را میدانند، منحصر در پیامبر و اوصیای معصوم او باشد. چنانکه با دقت در دو آیه فوق، به خوبی میتوان دریافت که ویژگیِ راسخون در آیۀ ۷ سورۀ آل عمران، با راسخون در آیۀ ۶۲ نساء کاملاً متفاوت است. در یکی، راسخون در علم واجد تأویل قرآن شمرده شدهاند و در آیۀ دیگر، راسخون در علم همراه مومنون، ایمان آورندگان به کتابهای آسمانی معرفی گشتهاند.
بنابراین، به صرف این که لفظ راسخون در یک جای دیگر به غیر معصوم اطلاق شده، دلیل نمیشود که هر راسخ در علمی دانش تآویل بداند. بلکه دانش تأویل قرآن، منحصر در چهارده معصوم است که به اعطای الهی، تمامی علوم قرآن از جمله تأویل را میدانند و در بین آنها پیامبر (ص)، به عنوان افضل و برتر راسخون قلمداد شده است.
لهذا، این که گفته شده: «آيات و كلمات قرآن مفاهيم وسيعى دارد كه در ميان مصاديق آن افراد نمونه و فوق العادهاى ديده مىشود»، سخن خوبی است، ولی جایی درست است که برای آن کلمات و مفاهیم در نص شرعی، مصداق معین و قطعی تعیین نشده باشد، در حالی که در مورد راسخان در علم، مصداق مشخص و منحصر به فرد آن، معصومین هستند که رسول خدا افضل و برتر آنها است.
به گزارش زیبایی در این باره از یار راستین علی علیه السلام، یعنی سلیم بن قیس که در منابع متعدد روایی وارد شده، گوش جان میسپاریم:
عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ خَرَجَ عَلَيْنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع) وَ نَحْنُ فِي الْمَسْجِدِ فَاحْتَوَشْنَاهُ. فَقَالَ: سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي سَلُونِي عَنِ الْقُرْآنِ فَإِنَّ فِي الْقُرْآنِ عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمْ يَدَعْ لِقَائِلٍ مَقَالًا وَ لَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ لَيْسُوا بِوَاحِدٍ وَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) كَانَ وَاحِداً مِنْهُمْ عَلَّمَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ إِيَّاهُ وَ عَلَّمَنِيهِ رَسُولُ اللَّهِ (ص) ثُمَّ لَا يَزَالُ فِي عَقِبِهِ إِلَى يَوْمِ تَقُومُ السَّاعَة.[۲۳]
این ماجرا را سُلَیم بن قیس نقل میکند: یک بار حضرت علی (ع) به مسجد آمد. آن حضرت را در میان گرفتیم؛ فرمود: پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من بپرسید. در بارۀ قرآن از من بپرسید، همان در قرآن دانش آوّلین و آخرین آمده است؛ قرآن برای هیچ سخنگویی جای سخن گفتن نگذاشته است.[۲۴] البته، تأویل قرآن را جز خدا و راسخان در دانش کسی نمیداند. آن راسخان در دانش چنان نیست که یک نفر باشد. رسول خدا (ص) یکی از آنهاست. خداوند تأویل قرآن را به او آموخته است و او هم به من آموخته است؛ سپس، این دانش در نسل آن حضرت (که امامان معصوم هستند) تا روز قیامت خواهد بود.
استدلالی دیگر
یکی از مسائل مورد اتفاق همۀ مفسرین، محدثین، حکما و عرفا این است که در عبارت قرآنیِ«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، واو بعد از کلمۀ الله واو عطف است و استینافیه نیست. حال اگر این واو را واوِ عطف در نظر بگیریم، یعنی هم خدا و هم راسخان در علم، تأویل قرآن را میدانند. اگر چنین است، پس باید بین خدا و راسخان در علم در عصمت و مصونیت از خطا و اشتباه اشتراک وجود داشته باشد، که به طور مطلق و بدون چون و چرا، هر دو آگاه به امر تأویل دانسته شوند.
این استدلال عقلی به وسیلۀ متکلمین و جمهور علمای شیعه و بسیاری از علمای اهل سنت، در مورد آیۀ ۵۹ سورۀ نساء[۲۵] (معروف به آیۀ اطاعت) هم مورد استفاده قرار گرفته و طبق آن، اطاعت از اولی الامر واجب شمرده شده است. در اینجا هم علما و مفسرین، واو بین الله و رسول و اولی الامر را واو عطف در نظر میگیرند و بر اساس آن می گویند: همانطور که خدا معصوم است، باید رسول هم معصوم باشد و همان طور که رسول معصوم است، باید اولیالامر هم معصوم باشند، تا اطاعت آنها که قید و شرط ندارد و مطلق است، صادق آید.
از این رو، در آیۀ «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» نیز، باید راسخان در علم دارای عصمت باشند، تا بتوانند به قدرت الهی، از جهت توانایی بر دانش تأویل آیات، در کنار الله قرار گیرند. این، یعنی عصمت داشتن راسخان در علم، که جز امامان معصوم شایستۀ آن نیستند. نتیجه چنین میشود که غیر معصومین را ـ در هر سطحی که باشند ـ نمیتوان در این آیه، راسخان در علم معرفی نمود.
روایت امیرالمؤمنین (ع) بر این استدلال دلالت دارد؛ آنجا که در قسمتی از یک حدیث طولانی میفرماید:
وَ قَد جعَلَ اللهُ لِلعِلمِ أهلاً، وَ فرَضَ عَلى العِبادِ طاعتَهُم بِقَولهِ، «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ».[۲۶]
قطعاً خداوند برای علم اهلی تعیین کرده و سپس، به بندگان اطاعت از آنان ر واجب ساخته، مطابق این آیه که فرموده است: تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم کسی نمیداند.
از این فرمایش، با استناد به آیۀ: « تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم کسی نمیداند» بر میآید که اهل علم (امامان معصوم)، از طرف خدا و به جعل الهی انتخاب میشوند و آنگاه اطاعت از آنها بر همگان واجب میگردد
با دقت در آیات دیگر قرآن و روایات رسیده از امامان معصوم، می توان دریافت که علت این که راسخان در علم ـ که دارای علم به تأویل قرآن هستند ـ فقط باید معصومین باشند، این است که غیر معصوم، دارای دانش محدود است و علاوه بر این محدودیت، علم انسانهای عادیِ بشری، در معرض خطر انواع کاستی و نقص و تحت تأثیر حالاتِ روحی و روانی فراوان است. چنین انسانهایی، اگر راسخ علم محسوب شوند و اجازۀ تأویل قرآن به آنان داده شود، ممکن است آیات فوق العاده بلند و با معنای کتاب خدا را مطابق با آراء و عقاید شخصی خود تفسیر و تبیین کنند و تفسیر به رأی محقق گردد ودر نتیجه، مرتکب امرِ «ما لا یرضی صاحبه» شوند.
کما اینکه ـ با تأسف فراوان ـ ما در عمل، شاهد دیدگاهها و نظرات شخصیِ بسیار متفاوت افراد ـ که در ظاهر مفسر و دانشمند هم هستند ـ در بارۀ آیات قرآن میباشیم، که با کتاب و سنت سازگاری ندارد. این همان چیزی است که رسول اکرم (صلی الله عليه و آله) از قبل، امت خویش را بدان بیم داده و فرموده است:
وَ قَالَ: أَکْثَرُ مَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِی مِنْ بَعْدِي رَجُلٌ يُنَاوِلُ الْقُرْآنَ يَضَعُهُ عَلَى غَيْرِ مَوَاضِعِهِ.
بیشترین چیزی که بر امّتم بعد از خودم می ترسم، آن است که شخصی به آیات قرآن پرداخته و آن ها را بر غیر مواضع خودش قرار دهد.[۲۷]
از پیشوای ششم حضرت صادق آل محمد (ص) چنین میخوانیم:
مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَأَصَابَ لَمْ يُؤْجَرْ وَ إِنْ أَخْطَأَ كَانَ إِثْمُهُ عَلَيْهِ.[۲۸]
هر كس قرآن را به رأى خود تفسير كند و درست بگويد، پاداشى به او داده نمىشود، و اگر خطا كند گناه آن بر وى خواهد بود.
عرفان و تأویل
عارفان مسلمان، از طرفی معمولاً تعبیر «الراسخون فی العلم» در آیه شریف «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را عطف به «الله» میدانند و بر آگاهی راسخان در علم از تأویل قرآن پای میفشرند و از طرف دیگر، اهل کشف و شهود از امت پیامبر خاتم را نیز از مصادیق راسخان در علم میشمرند.[۲۹]
اصل عرفان بر تأویل استوار است و عارف منهای تأویل حرفی برای گفتن ندارد. عارفان معتقدند: بالاترین شناخت، شناختهایی است که با کشف و شهود حاصل آمده باشد. در این کشف و شهودها به حقایقی برتر دست مییابند که برای بیان آنها قالب و لفظی نمییابند و مجبور میشوند معنای ظاهری عبارات را تغییر دهند، تا با دریافتهای شهودی آنان همخوانی و هماهنگی داشته باشد.
«تأویل سابقهای بس دراز در مکاتب بشری و دینی دارد. از عهد فیثاغورثیان و نوافلاطونیان گرفته، تا زمان کنونی آن را میتوان دید. این شیوه از معنا کردن متن، در بین اقوام و امتهای گذشته بیشتر وسیلهای برای اثبات عقاید و آرای تازه و بیسابقه بوده، یا راه فراری برای پرهیز از ظواهر سخنانی که گمان میرود با مقتضای عقل یا ذوق قلبی موافق نیست. اصحاب فیلون یهود [م حدود دو سه قرن پیش از میلاد تا ۳۰ بعد از میلاد] در تفسیر تورات، و فرقه های زندیک(زندیق) مجوس در تفسیر اوستا، همین شیوه را دنبال میکردند.[۳۰] پس از اسلام، این شیوه از برخورد با متون، در ابعاد کلامی، فلسفی و عرفانی به وجود آمد. گروههایی در جهت برگرداندن کلام به معنایی که با عقل یا ادلّۀ دیگر شرع سازگار نمیآمد از آن استفاده می کردند و متون را تأویل عقلی می کردند. گروههایی نیز، آن را وسیلهای برای اثبات عقاید و اندیشههای فلسفی خود و مشروعیت بخشیدن به آن ها کرده بودند.[۳۱]
«تأویل عرفانی در ماورای ظاهر الفاظ گام بر میدارد. حتّی گاهی کلمات را در معانی رمزی و نمادین به کار میبرد و حوادث تاریخی موجود در قرآن را نشانههایی از فعل و انفعالات درونی و جهان غیب میداند. بدین روی استنباط او از کلمات به عالمی ماورای حس تعلّق دارد، عالمی که ای بسا از چشم ظاهر و حواس ظاهری دیده گرفته شده ولی محسوس نیست. به همین دلیل عارف مجبور میشود کشفیات خود را تصویرسازی کند و حالات خود را با خامۀ خیال و بر صفحۀ کتاب بنگارد و به این ترتیب رابطهی تنگاتنگی با خیال و تصویر نگاریهایش پیدا کند».[۳۲]
تأویل، نوعی اهتمام برای برگردادن ظاهر به چیزی است که به گمان عارف، مقصود و غایت سخن گوینده است… عارف از بطون قرآن، معانی قرآن را در میآورد؛ یا اصول عرفانی را باشواهد آیات تحویل میدهد. به همین علّت در بارۀ تعریف تأویل عرفانی گفتهاند:
«گرایشی است که عارف بر اساس ذوق وجدانی در حالت استغراق و وجد و ریاضت، به سبب نوعی حدس نفسی و کشف باطنی و شهود قلبی، بدون ربط و مناسبت با ظاهر آیه درک و بیان میکند».[۳۳]
بنابراین، عارفان مسلمان که خود را از مصادیق راسخان در علم میدانند، که اجازۀ تأویل قرآن را دارند، چون خود را معتقد به شرع میدانند و میخواهند نظراتشان با مبانی اسلام مغایر نباشد و یا اینکه مورد بدبینی و تکفیر متشرعین واقع نشوند، در مورد تأویل قرآن جدّیتر هستند. لذا، معتقدند شهودات و دریافتهایشان، که با سیر و سلوک و مجاهدتهای نفسانی حاصل میگردد، درست و خطا ناپذیر است و بنابراین، آموزههای دینی هرگز با آن کشف و شهودها مغایر نیست و اگر به ظاهر مخالفتی داشت، باید تأویل شود.
در بارۀ یکی از عوامل پیدایش تأویل عرفانی چنین آمده است:
«یکی دیگر از عوامل گرایش به تأویل در میان عارفان و صوفیان را توجیه دینی اندیشههای عرفانی با آیات و روایات می دانند. این دسته از پژوهشگران معتقدند علت اصلی گرایش صوفیه به استفاده از آیات قرآن، نیازمندی به مشروعیت است، زیرا آنها فهمیده بودند تأویل نصوص که به طور معمول بر خلاف ظاهر لفظ و حتی بر خلاف قواعد لفظی انجام میشد، می تواند سرپوشی برای بیان افکار آنها باشد بدین روی به وسیلۀ تأویل به مشروعیت بخشیدن به افکار خود میپرداختند، یا کشف و شهودات خود را به این وسیله مقبول دینداران و یا فقیهان میکردند».[۳۴]
در کمتر کتاب عرفانی میتوان نشان داد که به نوعی، تعلیمات دینی، مورد تأویل قرار نگرفته باشد. بزرگترین کتاب عرفان نظری فصوص الحکم از محی الدین عربی است. این کتاب، مخالفت های جدی را بر انگیخته تا جایی که آن را نمونه آشکار تفسیر به رأی و تحمیل عقیده دانستهاند.
او در کتاب فصوص، قهرمانان قصه های قرآن و انبیا را به نفس و قوای روحی انسان تطبیق داده و از آن آیات سود جسته و اسامی پیامبران را مظهر قدرت و صفت حق دانسته و بر انسان کامل منطبق کرده است. از ۲۷ نام پیامبر به ۲۷ کلمه و صفت انسان، فص (نگین انگشتر) می سازد و در ذیل نام یکایک آنان صفات و گرایشات عرفانی را تبیین میکند.[۳۵]
به طور مثال: وقتی ابن عربی از موسی یاد می کند، منظور او از موسی شخص خارجی نیست، بلکه منظور او از موسی همان قوای تدبیری انسان است.[۳۶] وی در بارۀ نوح و شعیب نیز چنین روشی را برگزیده است. او به گونه ای حقیقت را به اسمی از اسمهایی تطبیق داده که آن اسم در ذهن ها به شخص خاصی اطلاق می شود. همینطور در داستان شعیب آمده که موسی ده سال به او خدمت کرد. وی این قسمت آیه شریفه را به موضوع دیگری تطبیق می دهد و میگوید: معلوم میشود که هر انسان دارای ده قوۀ حسی و معنوی است و موسی برای ره فعل درآوردنِ هر قوّهای یک سال کوشیده است، یعنی هر قوه ای را یک سال به کار برده است. وی همچنین منظور از یوسف را قلب مستعد در وجود انسان می داند. قلب به سبب استعداد و زیبایی خود، نزد پدرش یعقوب (عقل) محبوبتر از سایر قوای انسان است و منظور از برادرانش را که پنج نفر بودند[۳۷]، پنج حس ظاهر و پنج حس باطن غضب و شهوت می داند که این ها به استثنای حس ذاکره، فرزندان نفساند؛ زیرا حس ذاکره بر قلب حسد نمیورزد و خواستار بدی قلب نیست.[۳۸]
در فصوص الحکم، بسیاری از آیات قرآن، به همین شکل تأویل شده و بسیار تعجب بر انگیز است.
ابن عربی هنگام تأویل در فتوحات مکیّه، از ظاهر آیات عبور میکند و تأویل او در اتصال با عبارت آیات قرار دارد، اما در فصوص الحکم دریچهای دیگر باز میکند که ورای عبارات و معانی است و با آن که بر الفاظ و کلمات تأکید می کند، اما فضای مباحث از جایی دیگر سرچشمه میگیرد.[۳۹]
با این وجود، اگر نظرات شخصی و تأویلات شگفت محی الدین از کتابش حذف شود، به یک کتاب معمولی و ساده تبدیل میگردد و دیگر هیچ لطفی ندارد. اما شیرین و جالب! این است که: ابن عربی مدعی است که آنچه در مجالس و کتابها گفته و نوشته، به برکت قرآن و دریافت از قرآن و خزائن آن بوده است.[۴۰] او معتقد است قرآن به او هم نازل میشود.، ولی میگوید:
فرق است میان آنچه بر او نازل میشود با آن چه بر پیامبر نازل شده؛ زیرا نزول بر پیامبر، نزول قلب و شهود است، اما نزول بر کسانی مانند او با فاصله و حجاب است.[۴۱]
او به این مطلب تصریح میکند که: آنچه من در آثار خود دریافت کردهام، با نگاه عقلانی و رویت و فکر نیست، بلکه با دمیده شدن روح الهی و الهام بوده است.[۴۲]
در جایی دیگر باز همین معنی را تکرار می کند و میگوید:
کتابهای من از املای الهی و القای ربانی و دمیدن روحانی در وجود و جان است و این از باب ارث انبیاء و تبعیت از آنان است و چیزی نیست که به استقلال به من رسیده باشد.[۴۳]
برای همین، در طول تاریخ، عرفا و متصوفه، همواره مورد حمله و سرزنش و طرد فقها و محدثین بودهاند و متهم شدهاند که با عقاید تأویلی خویش در دین بدعت گذاشتهاند. این تضاد و تنشها تا جایی پیش میرفت که به ضرب و قتل عرفا منتهی میشد.
نمونۀ تأویلی در عرفان نظری
در اینجا نمونهای از تأویل عرفانی که توسط عموم متصوفه و عرفای اسلامی، با استناد به آیات قرآن صورت گرفته ارائه میدهیم و برای این که به صورت تطبیقی، آن را تحلیل نموده و با آیات و روایات بسنجیم و توضیح دهیم، بحث را دنبال میکنیم.
موضوع مورد بحث، «معیت بین خدا و موجودات هستی» است که عرفا از آیۀ «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم».[۴۴] استفاده میکنند و با تأویلات عرفانی، توحید ذاتی مورد نظر خود را مطرح میکنند.
تأویل هو معکم
یکی از مباحث اساسی و مهم عرفان نظری در مبحث «وحدت شخصی وجود»، بیان چگونگی معیت و همراهی خدا با موجودات عالم هستی است. تفکر عرفانی به روش خاص خود، بین خلق و خالق وحدت و معیتِ وجودی، ذاتی و زمانی قائل است. عرفای صوفی را اعتقاد بر این است که، موجودات هستی از ازل با خدا بودهاند و هیچ فاصلۀ زمانی بین آن ها وجود نداشته و ندارد. اگر تقدم و تأخری بین ذات قادر متعال و آفریدگانش باشد، این تقدم و تأخر هرگز زمانی نیست، یعنی هیچ زمانی نبوده که خدا باشد و خلقی وجود نداشته باشد، موجودات از قدیم و ازلاً با خدا همراه بودهاند و این معیت و تجلی وجودی و ذاتی هم اکنون و برای همیشه برقرار است.
تمامیِ مشربهای عرفانی، تقدم و تأخر بین خدا و خلق را تقدّم و تأخّر رتبی میدانند. یعنی میگویند: از نظر زمانی بین خالق و مخلوق معیت و همراهی است و موجودات عالم، همچون ذات الهی ازلی هستند، ولی از نظر رتبه و درجه، خدا اول و مقدّم است و موجودات هستی در مرتبۀ بعدی و مؤخّر میباشند. لذا این تقدم و تأخر را رتبی میدانند و نه زمانی.
یکی از آیاتی که بسیار مورد استفادۀ متصوفۀ مسلمان قرار گرفته و مکرر در کتابهایشان آوردهاند و بدان استناد جستهاند، قسمتی از آیۀ ۴ سورۀ حدید است که میفرماید:
وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم.[۴۵]
او با شماست، هر کجا باشید.
پس از این آیه، برای تقویت و تأیید نظر خود به بخشی از آیات دیگری هم تمسّک میجویند، از قبیل این آیه:
نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ.[۴۶]
و ما از شاهرگش به او نزديكتريم.
و این نزدیکی در آیه را هم نزدیکی زمانی و ذاتی و وجودی معرفی میکنند.
به هر صورت، از نگاه تصوف و عرفان و بر طبق اصل عرفانیِ «وحدت شخصی وجود» در کلّ عالمِ هستی، جز خدا وجودی نیست. موجودات تجلیات و تعینات اویند و همگی، ظهور ذات یگانۀ پروردگار میباشند، که با خدا یکیاند و جدای از او نیستند. چنان که گفتهاند:
لیس فی الدار غیره دیار.[۴۷]
اظهر الاشیاء و هو عینها.[۴۸]
حال که در دار وجود جز ذات خدا چیز دیگری نیست، این موجودات همگی جلوهها و تعینات ذات خود خدایند و جدای از او معنی ندارند. پس، چون خداوند ازلی و واحد است، این مخلوقات هم از او جدا نبوده و نیستند و از ازل با خدا معیت و همراهی داشته و دارند.
بیان آیات و روایات
از نگاه آیات و روایات معصومین علیهم السلام، بین خدا و خلقش هیچ گونه معیت، سنخیت، وحدت وجود و این همانی وجود ندارد. ذات اقدس الهی، به طور مطلق مباین و مغایر با مخلوقات است و هیچ مشاکلت و مشابهت و مسانختی بین آنها نیست. خدای سبحان، به هیچ عنوان با خلقش شبیه نبوده و نیست و ذات اقدسش منزّه از هر شکل و شبه و سنخ است. امیر نستوه بیان، علی (ع) میفرماید:
وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِه.[۴۹]
خداوند منزه از مشابهت و مجانست با مخلوقاتش میباشد.
بنابراین، درست نیست که خالق رحیم هستی را با مخلوقاتش شبیه سازیم و خلق را ازلی بدانیم و قائل شویم که موجودات عالم، از ازل با خدا بودهاند و همیشه هم با او هستند. که اگر این طور باشد ازلیهای بیشمار و زیادی در کنار خدا پیدا میشوند و او شِبه و شکل و مثل پیدا میکند و چنین اعتقادی به شرک و متعدد بودن خدایان منجر میگردد. با چنین نگاهی، در عمل، خدایان ازلیِ متعددی یافت میشوند و در ظاهر و لفظ، خدا دانستن یکی از آنها و مخلوق و ممکن پنداشتن بقیه، دردی را دوا نمیکند و مشکل شرک و چند خدایی را بر طرف نمیسازد.
قرآن، در آیات بسیاری معیت ذاتی موجودات با خدا را با شدّت تمام نفی میکند و کسانی را که با معیت ذاتی برای خدا شریک قرار میدهند مورد سؤال و سرزنش قرار داده است. کافی است یک جستجوی ساده در کتاب خدا انجام گیرد تا معلوم شود که در قرآن، به طور صریح و مکرّر از معیت و همراهی ذاتی و زمانیِ چیزی با خدا نهی شده و چنین اعتقادی شرک شناخته شده است. برای نمونه میفرماید:
أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَريءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.[۵۰]
«آيا واقعاً شما گواهى مىدهيد كه در جنب خدا، خدايان ديگرى است؟ بگو: من گواهى نمىدهم. بگو: او تنها معبودى يگانه است، و بىترديد، من از آنچه شريك [او] قرار مىدهيد بيزارم».
باز میفرماید:
لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً.[۵۱]
معبود ديگرى با خدا قرار مده تا نكوهيده و وامانده بنشينى.
وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى في جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً.[۵۲]
با خداى يگانه، معبودى ديگر قرار مده و گرنه، حسرتزده و مطرود در جهنم افكنده خواهى شد.
الَّذي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّديد.[۵۳]
هر كه با خداوند، خدايى ديگر قرار داد. او را در عذاب شديد افكنيد.
أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ [۵۴]
آيا معبودى با خداست؟ خدا برتر است از آنچه با او شريك مىگردانند.
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ.[۵۵]
خدا فرزندى اختيار نكرده و با او معبودى [ديگر] نيست، و اگر جز اين بود، قطعاً هر خدايى آنچه را آفريده [بود] باخود مىبرد و حتماً بعضى از آنان بر بعضى ديگر تفوّق مىجستند. منزه است خدا از آنچه وصف مىكنند.
خداوند در قرآن، در آیات فراوانی مخلوقات را حادث و حتی حادث زمانی میداند و میفرماید، روزگار و زمانی بوده که اصلاً از انسان خبری نبوده و او در زمانهای گذشته نبوده و بعداً بود و وجود یافته است.
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً.[۵۶]
آيا انسان را آن هنگام از روزگار به ياد آيد كه چيزى درخورِ ذکر و يادكردن نبود؟
أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئا.[۵۷]
آيا انسان به ياد نمىآورد كه ما او را قبلاً آفريدهايم و حال آنكه چيزى نبوده است؟
پیشوای فرزانه و مغز متفکر جهان شیعه، امام جعفر صادق (ع) به صراحت فرمود:
كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا شَيْءَ غَيْرُ اللَّهِ مَعْرُوفٌ وَ لَا مَجْهُولٌ كَانَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا مُتَكَلِّمٌ وَ لَا مُرِيدٌ وَ لَا مُتَحَرِّكٌ وَ لَا فَاعِلٌ جَلَّ وَ عَزَّ رَبُّنَا فَجَمِيعُ هَذِهِ الصِّفَاتِ مُحْدَثَة.[۵۸]
خداوند عزّوجلّ بود و غیر از خدا هیچ چیزی نبود، نه چیز شناخته شده و نه شناخته نشده. خدا بود، در حالی که نه متکلّم بود، نه مرید بود، نه متحرّک بود و نه فاعل بود (بود ولی هیچ خلقی نداشت)، منزه و بزرگ است خدای ما. پس همۀ این صفات مُحدَث هستند و بعداً پیدا شدهاند.
در روایات زیادی آمده که خدا بوده و هیچ خلقی همراه او نبوده ( لا معلوماً ولا مجهولاً)[۵۹] و آنگاه که آفرید، علمش بر معلوم و قدرتش بر مقدور تعلّق گرفت.
عن ابیجعفر (ع): اِنَ الله تَبارَکَ وَ تَعالی کانَ وَ لا شَی ءَ غَیرُهُ.[۶۰]
امام باقر (ع) فرمود: همانا خدای تبارک و تعالی بود ولی هیچ چیزی غیر او نبود.
امام رضا (ع) فرمود: فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَد فی خالقهِ.[۶۱]
آنچه در خلق است، در خالق یافت نمیشود.
خداوند در هیچیک از صفات، با مخلوقاتش شباهت ندارد، حتی در اسم وجود؛ وجود خدا و وجود خلق، دو چیز کاملاً مخالف هم اند و هیچ گونه سنخیتی با هم ندارند. چنان که امام صادق علیه السلام میفرماید:
إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْه.[۶۲]
خدا از خلق خود خالی و جداست و خلقش از او خالی است.
در این باره روایات بی حد و اندازه است، که فقط به تعداد اندک بسنده شده است. طالبان و جویندگان حقیقت، خود میتوانند به کتابهای متون حدیثی در این زمینه رجوع کنند.
معنی درست معیت خدا و خلق
برای این که به معنی درست و واقعیِ معیت بین خدا و خلق واقف شویم و منظور قرآن را از آیۀ وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم.[۶۳] در یابیم، لازم است، با مراجعه به کتب لغتنامه و تفاسیر قرآن، به معنای برخی از انواع و اقسام معیت اشارهای داشته باشیم و آنگاه ببینیم معیت مورد نظر قرآن چگونه است.
قاموس قرآن در ذیل کلمۀ «مع» مینویسد:
مع بقول مشهور اسم است، بدليل دخول تنوين در «معا» و بقولى حرف جرّ است. و آن دلالت بر اجتماع دارد خواه اجتماع در مكان باشد، مثل «هما معا فى الدّار» و خواه در زمان، مثل «هما ولدا معا» آندو با هم زائيده شدند و خواه در مقام، مثل «هما معا فى العلوّ».
ايضا مفيد معنى نصرت و يارى است، يارى شده همان مضاف اليه «مع» است چنانكه راغب ميگويد مثل لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا توبه: ۴۰.
يعنى محزون نباش خدا يار ماست إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ نحل: ۱۲۸. خدا يار آنان است كه تقوا كرده و آنانكه نيكو كارانند. و آن بلفظ «مع- معك- معكم- معكما- معنا- معه- معها- معهم و معى» در قرآن مجيد آمده است.[۶۴]
نیز راغب میگوید:
«مَعَ» يقتضي الاجتماع إمّا في المكان: نحو: هما مَعاً في الدار، أو في الزمان. نحو: ولدا معا، أو في المعنى كالمتضايفين نحو: الأخ و الأب، فإن أحدهما صار أخا للآخر في حال ما صار الآخر أخاه، و إما في الشّرف و الرّتبة. نحو: هما معا في العلوّ، و يقتضي معنى النّصرة [و أنّ المضاف إليه لفظ «مع» هو المنصور] نحو قوله تعالى: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا [التوبة/ ۴۰] أي: الذي مع يضاف إليه في قوله: اللّه معنا هو منصور. أي: ناصرنا، و قوله: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا [النحل/ ۱۲۸]، وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ [الحديد/ ۴]، و إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ* [البقرة/ ۱۵۳]، و أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ* [البقرة/ ۱۹۴] و قوله عن موسى: إِنَ مَعِي رَبِّي [الشعراء/ ۶۲].[۶۵] و [۶۶]
انواع معیت
برای فهم بهتر معنای درست آیه معانی معیت را توضیح میدهیم:
۱ـ معیت زمانی. مانند: دو کودکی که با هم متولّد میشوند (ولدا معاً).
۲ـ معیت مکانی. مانند: دو نفر که در یک خانه باهم زندگی میکنند (هما مَعاً في الدار).
۳ـ معیت وجودی (ذاتی). دو چیز که از جهت مادّۀ وجودی با هم و مثل هماند (معاً فی الوجود).
۴ـ معیت فکری و عقیدتی. دو فرد که با هم یک عقیده دارند (معاً فی العقیده).
۵ـ معیت رتبی و مقامی. دو نفر که باهم در یک درجه و رتبه هستند (هما معاً فی العلوّ).
۶ـ معیت در کردار. مانند: با رکوع کنندگان رکوع کنید (وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعين).
۷ـ معیت نصرت و یاری. مانند: خدا با ما است (انّ اللّه معنا).
۸ـ معیت احاطی و قیّومی. مانند: وَ اللَّهُ مَعَكُم.
۹ـ معیت کنترلی و نظارتی. مانند: خداوند همراه و مراقب ماست (إِنَ مَعِي رَبِّي).
با اندک توجه به معنی انواع معیت، پی میبریم که شش نوع آن هرگز در مورد خداوند عالم هستی صدق نمیکند. یعنی درست نیست که مثلاً بگوییم:
۱ـ خدا و خلق، همزمان و از ازل با هم بودهاند.۲ـ با هم در یک مکان وجود داشتهاند. ۳ـ ازنظر ذاتی و وجودی شبیه همدیگرند. ۴ـ عقیدۀ خدا و خلقش مثل هم است. ۵ـ خدا و مخلوقاتش در یک درجه و در یک مقام هستند. ۶ـ کردار و افعال خدا با خلقش یکی است.
بلکه، سه نوع دیگر از انواع معیت را میتوانیم در مورد خدای مهربان عالم هستی قائل شویم و معنای درست که مورد نظر عقل و منطق و شرع هم هست، همین سه نوع است. یعنی اینکه:
- وقتی میگوییم خدا با شماست (هو معکم)، این معیت و همراهی، از نوع معیت نصرت و یاری است، که او با متقین و صابرین و مؤمنین است، یعنی آنها را کمک و نصرت میدهد.
- یا بودن و معیت خدا و خلق به معنی قیوم بودن خدا و احاطۀ او به همۀ ممکنات است و هیچ چیز از حیطۀ قدرت و حکومت او خارج نیست و ذات لایزال الهی به همه چیز محیط و آگاه است. به عبارتی دیگر، به این معنی که الله با تمامی آفریدههایش است و از وضعیتی که دارند آگاه است و هیچ نهانی در زمین یا آسمان بر وی پنهان نمیماند، که مقتضای آن، قدرت الله و اداره و احاطهی بر آنها است.
- و یا معیت و بودن خدا با موجودات عالم، به معنی این است که خدای متعال، نظارت بر کل هستی دارد و هیچ عمل و حرکتی از نظر او پنهان نیست و همۀ اعمال و رفتار آفریدگان خویش را کنترل میکند و بنابراین، همه چیز تحت نظارت و کنترل او قرار دارد.
برای این سه نوع معیت، که در مورد خدا درست است و نظر قرآن هم همین است، آیات بسیاری وجود دارد، که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرين.[۶۷]
أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ.[۶۸]
أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنين.[۶۹]
فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدين.[۷۰]
إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُون.[۷۱]
وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم.[۷۲]
لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا.[۷۳].
قالَ كَلاَّ إِنَّ مَعي رَبِّي سَيَهْدين.[۷۴]
يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطاً.[۷۵]
كارهاى نارواى خود را از مردم پنهان مىدارند، ولى نمىتوانند از خدا پنهان دارند، و آنگاه كه گفتارى خلافِ پسند الله را شبانه در دل مى پرورند، خدا با آنها است، و به آنچه مى كنند احاطه دارد.
نیز، قرآن در آیۀ زیر میخواهد به صراحت تمام معیت ذاتی و وجودی خدا با خلق را (که مورد نظر عرفا و حکما است) نفی کند، آنجا که میفرماید:
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ.[۷۶]
خدا فرزندی انتخاب نکرده و با او معبود دیگری نیست.
بنابر این، بیانِ همراهی و معیتِ الله با آفریدههایش، در آیۀ «هُوَ مَعَکُم» هیچ گاه اختلاط و آمیختن ذاتی خدا را با غیر نمیرساند.
بزرگان مشربهای تصوف و عرفان، از قبل به یک دستگاه معرفتی خاص دست یافتهاند و با افکار و اندیشههای ذوقی و نبوغ فکری خویش، یک نوع تحلیل و نظام مخصوصی را مدوّن و معیّن ساختهاند، آنگاه برای اینکه این افکار و فرمولهای ذهنی خودشان را اسلامی جلوه دهند و بتوانند به دیگران بقولانند، آیات و روایات را تعبیر و تأویل میکنند و به هر زحمتی شده آیات را تقطیع نموده و یا آن گونه معنی میکنند که با سخنانشان سازگار شود.
امید که این پژوهش اندک توانسته باشد ما را در معرفی راسخان در علم حقیقی یاری داده و در تبیین درست تأویل قرآنی با تأویل عرفانی و سنجش آنها با هم مؤثر واقع گردیده باشد.
نتیجه گیری:
تأویل آیات و روایات، یکی از متداولترین و ضروریترین ابزار کار عارفان مسلمان است. آنان چون بنای کاخ اندیشههای خویش را بر مبنای تأویل و ذوق عرفانی مبتنی ساختهاند، ناگزیرند خود را در زمرۀ راسخان در علم به شمار آورند، تا طبق آیۀ هفت آل عمران حق تأویل آیات را داشته باشند و بتوانند مقاصد اعتقادی و فکری خود را به قرآن مستند سازند، تا بدینوسیله، هم از حمله و مخالفت متشرّعین در امان بمانند و هم در تقویت جنبۀ شرعی بودن افکار و اندیشههای خود موفق باشند.
اما با رجوع به قرآن و گزارشات حدیثی وارده از معصومین (ع)، که معلمین و مفسّرین حقیقی قرآن هستند، در مییابیم که حق تأویل آیات کتاب خدا برای عموم انسانها وجود ندارد و این وظیفۀ مهم، فقط بر عهدۀ راسخان در علم گذاشته شده و راسخان در علم هم منحصر در معصومین (ع) میباشد.
حاصل آن که شواهد و استدلالات، در جهت راسخِ در علم بودن عارفان و موجّه جلوه دادن حق تأویل برای اربابان کشف و شهود، باز هم با تأویل و تفسیر شخصی و مخالف با نص صورت پذیرفته و مجوزی برای تأویلات عرفانی آن ها نیست. نیز با بررسی نوع تأویلات عارفان مسلمان و ذکر نمونۀ بارز و آشکار آن در موضوع «معیت»، در آیۀ: و هو معکم اینما کنتم، ما را به این نتیجه رهنمون میگردد که در تأویلات عرفانی، از جهت انطباق و هماهنگی آنها با مبانی شرعی و آیات و روایات، ناسازگاری وجود دارد. لذا، به طور عموم، تأویلهای عرفانیِ آیات و روایات، از نظر اعتبار و مطابق با واقع بودن، اگر نگوییم باطل است، حداقل، قابل تأمّل، خدشه پذیر و دارای چالش جدّی میباشد.
و السّلام
—————————————————
منابع:
قرآن
نهج ابلاغه
ابن ابى جمهور احسائى، محمد بن على ، عوالياللآلي، ج۴، چاپ اول، قم، انتشارات سيد الشهداء، سال ۱۴۰۵ ق.
البرهان في تفسير القرآن، ج۱، بحرانى سيد هاشم، چاپ اول، بنیاد بعثت، قم، ۱۴۱۶ ق.
ایازی، سید محمد، گرایش عرفانی در تفسیر قرآن مجید، ویرایش سوم، سال ۱۳۹۱.
پارسا، خواجه محمد، شرح فصوص الحكم، چاپ اول، تهران، مركز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۶ هجرى شمسى.
تأويل الآيات الظاهرة، حسينى استرآبادى، سيد شرف الدين على، چاپ اول، مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۰۹ ق.
تفسیر فرات کوفی، ابوالقاسم فرات بن ابراهيم، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، ۱۴۱۰ ق.
جوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیة، ج ۴، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۴۰۷ ق.
حویزی، عبد علی بن جمعه العروسی، تفسير نور الثقلين، مطبوعاتی اسماعیلیان، ، قم، چاپ چهارم، سال ۱۳۷۰ ش.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ج، دمشق، دار القلم، ۱۴۱۶ ق.
زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، انتشارات امیر کبیر. چاپ هجدهم، تهران، سال ۱۳۹۵.
سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، قم، انتشارات دار الهجره، ۱۴۱۴ ق
صدوق، محمدبن بابویه قمی، التوحید، چاپ دوم، قم، انتشارات جامعه مدرسين، سال ۱۳۵۷ ش.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج۶، تهران، انتشارات ناصر خسرو، ۱۳۷۲ ش.
عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تحقیق هاشم رسولی محلاتی، ج ۱، تهران، چاپخانه علمیه، سال ۱۳۸۰ ق.
فصوص الحکم، فص حکمة علویة فی کلمة موسوسة، از تحقیق ابوالعلا عفیفی.
فضلی، دکتر نادر، تفسیر امیرالمؤمنین، انتشاراتت رایحه، چاپ اول، تهران، ج ۶، سال ۱۳۹۴ ش.
فیّومی، احمد بن محمد بن علی المقری، المصباح المنیر، ج ۱.
فیروزآبادی، مجدالدین محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، ج ۸.
قرشی، علی اکبر، قاموس قرآن، تهران، دار الكتب الإسلامية، ۱۳۷۱ ش.
قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، چاپ سوم، قم، مؤسسه دار الکتب، سال ۱۴۰۴ ق.
قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، كنز الدقائق و بحر الغرائب، مصحح: حسين درگاهى، تهران، ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ و انتشارات، سال ۱۳۶۸ ش.
کاشانی، ملافتح الله، تفسیر کبیر منهج الصادقین، ج ۲، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، چاپ چهارم، سال ۱۳۴۷.
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط – الإسلامية)، ۸جلد، دار الكتب الإسلامية – تهران، چاپ: چهارم، ۱۴۰۷ ق.
کلینی، محمدبن یعقوب، اصول کافی، ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، ج۱، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، بی تا.
محى الدين ابن عربى، الفتوحات المكية، ۴ جلدى، چاپ بيروت، دار صادر، ج۲.
مظفری، حسین، تأویل عرفانی، رساله دکتری.
مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج۲، چاپ اول، دار الكتب الإسلامية، تهران، ۱۳۷۴ ش.
مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، الوفا، سال ۱۴۰۴ ق.
نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، ج ۱۱، چاپ اول، قم، موسسه آل البيت لإحياء التراث، سال ۱۴۰۸ ق.
[۱] . اسماعیل بن حمّاد الجوهری، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیة، ج ۴، ص ۱۶۲۵.
[۲] . احمد بن محمد بن علی المقری الفیّومی، المصباح المنیر، ج ۱، ص ۲۲.
[۳] . مجدالدین محمد بن یعقوب الفیروزآبادی، القاموس المحیط، ج ۸، ص ۴۳۷.
[۴] . حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج ۱، ص ۲.
[۵] . همان ص ۲۲.
[۶] . تأویل عرفانی، رساله دکتری آقای حسین مظفری، ص۲۳ و ۲۶.
[۷] . سوره كهف، آيه ۸۳.
[۸] . سوره يوسف، آيه ۱۰۰.
[۹] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج۲، ص ۴۳۸ ۴۳۹.
[۱۰]. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط – الإسلامية)، ج ۱، ص ۲۱۳. تهران، چاپ: چهارم، ۱۴۰۷ ق.
[۱۱] . همان، و تفسير نور الثقلين، ج۱، ص: ۳۱۷
[۱۲] . الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج۲، ص: ۲۸۸؛ نیز: بحارالانوار ج ۴۴، ص ۱۰۱ و ج۸۹، ص ۴۷.
[۱۳] . بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج۳۳، ص: ۱۵۵.
[۱۴] . بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج۶۶، ص: ۸۰.
[۱۵] . ر. ک: تفسیر امیرالمؤمنین، دکتر نادر فضلی، ذیل آیه ۷ سوره آل عمران.
[۱۶] . کتابهای بزرگ و پر اهمیتی که این حدیث شریف آمده از قبیل: ۱ـ بصائر الدرجات، ۲ـ تفسير العياشي، ۳ـ الكافي، ۴ـ تهذيب الأحكام، ۵ـ مناقب آل أبي طالب، ۶ـ الوافي، ۷ـ تفسير الصافي، ۸ـ وسائل الشيعة، ۹ـ الفصول المهمة في أصول الأئمة، ۱۰ـ البرهان في تفسير القرآن، ۱۱ـ مرآة العقول، ۱۲ـ بحار الأنوار، ۱۳ـ تفسير نور الثقلين، ۱۴ـ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ۱۵ـ مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل و …
[۱۷] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: ۲۰۱.
[۱۸] . کاشانی، ملافتح الله، تفسیر کبیر منهج الصادقین، ج ۲، ص ۱۷۹، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، چاپ چهارم، سال ۱۳۴۷.
[۱۹] كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط – الإسلامية)، ۸جلد، دار الكتب الإسلامية – تهران، چاپ: چهارم، ۱۴۰۷ ق. و تفسير نور الثقلين، ج۱، ص: ۳۱۶.
[۲۰] . تفسير نمونه، ج۲، ص: ۴۳۹.
[۲۱] . حویزی، عبد علی بن جمعه العروسی، تفسير نور الثقلين، مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، چاپ چهارم، سال ۱۳۷۰ ش، ج۱، ص: ۳۱۶.
[۲۲] . نساء، ۶۲.
[۲۳] . تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: ۵۴۰؛ بحارالانوار ج ۲۴، ص۱۷۹ و ج ۲۶، ص ۶۳؛ تفسیر فرات کوفی، ص ۶۷؛ کتاب سُلَیم بن قیس، ص ۹۴۱؛ البرهان، ج ۴، ص ۸۵۴؛ کنز الدقائق، ج ۱۲، ص ۵۰.
[۲۴] . یعنی هر چه را که باید گفته شود، قرآن گفته است. به عبارت دیگر، تمامی دانش ها در قرآن آمده است.
[۲۵] . يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم.
[۲۶] . تفسير نور الثقلين، ج۱، ص ۳۱۵ و تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج۳، ص ۴۲، قمي مشهدي، محمد بن محمدرضا، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، سال ۱۳۶۸ ش.
[۲۷] . بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج۸۹، ص: ۱۱۲.
[۲۸] . تفسير العياشي، ج۱، ص: ۱۷؛ بحار الأنوار (ط – بيروت) / ج۸۹ / ۱۱۰؛ البرهان في تفسير القرآن، ج۱، ص: ۴۲.
[۲۹] . تأویل عرفانی، رساله دکتری آقای حسین مظفری، ص ۱۴۱.
[۳۰] . زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، انتشارات امیر کبیر، ص ۱۲۱.
[۳۱] . ایازی، سید محمد، گرایش عرفانی در تفسیر قرآن مجید، ویرایش سوم، سال ۱۳۹۱، ص ۱۴.
[۳۲] . همان، ص ۳۸.
[۳۳] . همان، ص ۳۰، به نقل از: ایازی، سید محمد، المفسرون حیاتهم و منهجهم، ص ۶۰.
[۳۴] . همان، ص ۷۲.
[۳۵] . همان، ص ۵۸.
[۳۶] . فصوص الحکم، فص حکمة علویة فی کلمة موسوسة، از تحقیق ابوالعلا عفیفی، ص ۱۹۷.
[۳۷] . طبق نقل های تاریخی برادران یوسف غیر از خودش نه تن بودند، ظاهراً او پنج تن گرفته که با پنج حس جور در آید!
[۳۸] . ایازی، سید محمد، گرایش عرفانی در تفسیر قرآن مجید، ویرایش سوم، سال ۱۳۹۱، ص ۶۰.
[۳۹] . همان ص ۹۱.
[۴۰] . همان، ص ۹۳، به نفل از فتوحات مکیه، ج ۲، ص ۶۷۲، و ج ۳، ص ۱۴۵ تا ۱۶۸.
[۴۱] .همان، ص ۹۳، به نقل از فتوحات مکیه، ج ۲، ص ۱۹۲، باب ۱۱۰.
[۴۲] . همان، ص ۹۴، به نقل از فتوحات مکیه، ص ۳۲۷، باب ۳۶۶.
[۴۳] . همان، ص ۹۴، به نقل از فتوحات مکیه، باب ۳۷۷.
[۴۴] . کامل آیه چنین است: هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ.
[۴۵] . کامل آیه چنین است: هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ.
[۴۶] . کامل آیه چنین است: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ. (آیه ۱۶ ق). و ما انسان را آفريدهايم و مىدانيم كه نفس او چه وسوسهاى به او مىكند، و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم.
[۴۷] . پارسا، خواجه محمد، شرح فصوص الحكم، چاپ اول، تهران، مركز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۶ هجرى شمسى، ص ۱۹۱.
[۴۸] . محى الدين ابن عربى، الفتوحات المكية، ۴ جلدى، چاپ بيروت، دار صادر، ج۲. ص ۴۵۹.
[۴۹] . بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج۸۴، ص: ۳۳۹.
[۵۰] . انعام /۱۹.
[۵۱] . اسراء ، ۲۲.
[۵۲] . اسراء ، ۳۹.
[۵۳] . ق، ۲۶.
[۵۴] . نمل، ۶۳.
[۵۵] . مؤمنون، ۹۱.
[۵۶] . الانسان / ۱.
[۵۷] . مریم / ۶۷.
[۵۸] . توحید صدوق ص ۲۲۷.
[۵۹] . توحید صدوق ص ۴۳۵.
[۶۰] . توحید صدوق ص ۱۴۱، همچنین رجوع شود به حدیث امام جواد (ع) در اصول کافی ۱ ص ۱۵۷ ترجمه سید جواد مصطفوی.
[۶۱] . توحید صدوق ص ۴۰
[۶۲] . کافی ۱ ص ۱۱۰.
[۶۳] . کامل آیه چنین است: هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ. آیۀ ۴ سورۀ حدید.
[۶۴] . قاموس قران، ج۶، ص: ۲۶۲.
[۶۵] . مفردات الفاظ القرآن، ص: ۷۷۱.
[۶۶] . ترجمه: مَعَ. اين كلمه، يعنى (با) اقتضاى جمع بودن دارد يا در مكان مثل- هما مَعاً في الدار- آنها با هم در خانهاند يا در زمان مثل- ولدا معا- با هم زائيده شدند. يا در معنى تضايف يا اضافه شدن مثل- برادر و پدر- كه هر كدام برادر ديگرى دارد و او هم برادرى، و يا در شرافت و رتبه و مقام، مثل- هما معا في العلو- در بزرگى با هم هستند يا هر دو بزرگند. واژه- مع- اقتضاى معنى نصرت و يارى دارد كه مضاف اليه او همان يارى شده و منصور است در آيه گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا- التوبه/ ۴۰ كه ضمير- نا- مضاف اليه- مع- منصور و يارى شده است يعنى خداوند ناصر و يارى كننده ماست و در آيه: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا- النحل/ ۱۲۵. و وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ- الحديد/ ۴. و إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ- البقره/ ۱۵۳. و أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ- البقره/ ۱۴۷. و سخن حضرت موسى عليه السّلام كه گفت: إِنَّ مَعِي رَبِّي- الشعراء/ ۶۲.
[۶۷] . بقره ، ۱۵۳.
[۶۸] . بقره، ۱۹۴.
[۶۹] . انفال، ۱۹.
[۷۰] . آل عمران، ۸۱.
[۷۱] . الشعراء ، ۱۵.
[۷۲] . حدید، ۴
[۷۳] . توبه، ۴۰.
[۷۴] . الشعراء، ۶۲.
[۷۵] . النساء، ۱۰۸.
[۷۶] . المؤمنون، ۹۱.